#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_12


قرار؟ تاکیدش روی این کلمه برایم عجیب بود. به صفحه ی موبایلم خیره شدم. از خیره شدن به چهره ی آدم ها خوشم نمی آمد و سرگیجه ی خیره شدن به خیابان ها، آدم ها و درخت هایی که به سرعت از کنارمان می گذشتند هم اجازه نمی داد از پنجره به بیرون نگاه کنم. در جواب سوالش فقط شانه بالا انداختم. آلارم موبایلم هنوز برای دوازده مهر ساعت شش تنظیم بود، پس چرا زنگ نزده بود؟

گفت:

ـ موسیقی دوست دارید؟

به ضبط خیره شدم و گفتم:

ـ از هر موسیقی خوشم نمیاد.

دستش را به سمت ضبط دراز کرد و گفت:

ـ فارسی یا انگلیسی؟

ـ روسی.

از گوشه ی چشم خیلی راحت متوجه حرکت سریع سرش برای دیدن چهره ام شدم. نگاهش کردم. چشمانش گرد شده بود و با تعجب نگاهم می کرد. این یک واکنش عادی در برخورد با من بود.

ـ واقعا؟!

دوباره به صفحه ی موبایلم خیره شدم و گفتم:

ـ من آدم شوخی نیستم.

فرصت خوبی بود تا فایل های اضافی را پاک کنم.

گفت:

ـ بلدید حرف بزنید؟

ـ چون نمی تونم زبونشون رو بفهمم گوش میدم.

ـ چرا؟

تا به حال مجبور نشده بودم در مورد این که چرا به آهنگ های روسی گوش می دهم برای کسی توضیح بدهم.

به جعبه ی عینک روی داشبورد خیره شدم و گفتم:

romangram.com | @romangram_com