#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_97

- بادیگاردمه به یاشار گفته بودم برام چندتا محافظ بگیره ، از شهریار هر کار که بگی بر میاد .

آهانی گفت و سینی صبحونه رو گزاشت روی پاش و شروع کرد به خوردن .

یک هفته گزشت تاحال آسا بهتر شد و میتونست کاراشو خودش انجام بده .

نمیدونم چرا ولی میونه ی خوبی با کیارش نداشت و هر کاری که کیارش ازش میخواست برعکسشو انجام میداد .

دوباری هم یه دختر چادری به اسم نازنین اومد دیدن آسا ، ظاهرا عشقی که آسا ازش حرف میزد این دختره بود .

قیافه ی معصومی داشت ولی من اصلا ازش خوشم نمیومد. خیلی افاده ای بود و جوری حرف میزد انگار دخترکدوم وزیر بود .امروز صبح کارگرا تمام وسایل مورد نیاز رو بار زدن و راه افتادیم سمت خونه ی جدید .

موقع راه افتادن کیارش از آسا خواست سوار ماشین من بشه تا محافظت از هردومون راحت تر بشه ولی آسا ازلج کیا سوار تاکسی شد و یکی از محافظ ها مجبور شد همراه آسا بره .

خندم گرفته بود از کاراش پسره ی کله شق . خیلی کنجکاوم بدونم آسا از من چی به نازنین گفته که اون به عنوان یه دختر قبول کرده عشقش با من تو یه خونه زندگی کنه .

عجیبه !هیچ دختری این وضع رو قبول نمیکنه حتی من که انقدر روشن فکرم اگه عشقم با دختر دیگه تو یه خونه باشه اول دختره رو میکشم بعد عشقمو .

بیخیال اصلا به من چه ربطی داره بی غیرتی بعضی دخترا .

سرعتمو زیاد کردم تا زود تر به خونه ی دوست داشتنیم برسم .

شب نشده کارگرا همه ی لوازم رو چیدن و خونه رو برق انداختن .

حالا که خونه تمیز شده بود زیباتر به نظر میرسید . ولی یه حس عجیبی به این خونه داشتم خیلی مرموز بود کنارحس دوست داشتن ته تهای دلم یکم میترسیدم از این خونه ی پر رمز و راز .

از بابام راجع جریان این خونه پرسیدم ولی جواب ایمیلم رو نداد . چه بابای بی معرفتی ، خوبه حداقل یاشاروگزاشته تا هوامو داشته باشه .

دوتا از اتاقا رو به محافظ ها اختصاص دادم فقط میموند یه اتاق دیگه که توش تخت دو نفره ی سلطنتی با ست طلایی و سفید داشت خیلی خوشگل بود .

منو آسا هر دو با چمدون هامون جلوی در اتاق وایستاده بودیم و به این فکر میکردیم که حالا اینجا اتاق کدوممون هست .

معلومه من صاحبخونه ام پس اتاق منه چمدون نقره ای رنگمو بلند کردم تا وارد اتاق بشم که ...

چمدون نقره ای رنگمو بلند کردم تا وارد اتاق بشم که همزمان با من آسا ام با چمدونش وارد شد .


romangram.com | @romangram_com