#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_96

راه افتادم سمت اشپزخونه تا صبحونه ی آسا رو حاظر کنم .

تخم مرغ نیم پز و شیر گرم رو گزاشتم توی سینی تا ببرم برای آسا .

وارد اتاقش شدم که دیدم هنوز خوابه .

سرمش که تموم شد بود رو سعی کردم آروم از دستش دربیارم که بیدار شد .

با چشمای گیج نگاهی بهم انداخت باصدای خش دار گفت :

- گلوم خیلی درد میکنه ...

+ معلومه که درد میکنه .منم مثل تو اتاق رو سواحل گرم هاوایی فرض میکردم با حوله ی خالی تو زمستون میخوابیدم الان زنده نبودم .

بیا برات شیر و تخم مرغ آوردم بخور گلوت خوب میشه داروهاتم الان میارن میدم بخوری .

نگاهی به لباساش انداخت و گفت :

- اینبارم لباسامو تو پوشوندی؟

+ آره من پوشوندم نکنه میخواستی دکتر خانوادگیمون بره به بابام بگه یه پسر لخت تو خونه ی دخترت بود ؟؟

روشو ازم برگردوند و حرفی نزد . چونشو گرفتم و سرش و برگردوندم سمت خودم، توچشماش با جدیت نگاه کردم و گفتم :

- آسا من انقدر مشکلات دارم که بینشون وقتی برای ادا و اصولای تو نیست . اصلا خبر داری صبح که تو خواب ناز بودی آدمای شهریار میخواستن منو بدزدن؟؟؟

با این حرفم چشماش گرد شد و با نگرانی نگاهم کرد .

+ چی؟؟آدمای شهریار؟! کی کجا ؟؟ چجوری شد؟ !

- جلوی در خونه وایستاده بود میخواست بزور ببرتم اگه کیارش نبود تاحالا اون دنیا بودم .

نامحسوس اخماشو کشید تو هم و گفت :

+ کیارش دیگه کیه؟ !


romangram.com | @romangram_com