#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_94

جیغ جیغ کنان گفتم :

- وای مرسی که منو از دست این غول بیابونی نجاتم دادی اگه تو نبودی تا الان مرده بودم نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم .

مرد محافظ دستاشو آورد بالا و من از خودش جدا کرد، گزاشتتم روی زمین آخه چون قدش خیلی بلند از من بود پاهام روی هوا معلق مونده بود .

با چشمای گرده شده نگاهی بهم انداخت و گفت :

- خانوم این چه حرفیه من برای محافظت از شما اینجام پس وظیفم بوده ،باید زودتر میومدم تا این اتفاق نمیافتادکوتاهی از من بود ببخشید .

+ نه نه همین که به موقع نجاتم دادی کافیه . حالا نمیخوای خودتو معرفی کنی و به همکارات بگی بیان جلو تاباهاشون آشنا شم ؟ !

+ چشم خانوم امر کنید . اسم من کیارش مقدم هست .

بعد به ماشین شاستی بلند مشکی ای که اونطرف کوچه پارک شده بود نگاهی کرد و با دستش اشاره داد که پیاده شن .

سه مرد با لباسای مشکی و سر های تراشیده شده اومدن سمت ما .

با دیدنشون ترس برم داشت من حالا با چهارتا غول بیابونی چجوری سر کنم ؟؟

از ترس یکم خودمو کشیدم پشت کیارش و به سه تا مردی که روبروم وایستاده بودم نگاه کردم .

کیارش با لحن جدی ای گفت :

- همتون خودتونو معرفی کنید به خانوم .

همگی به نوبت شروع کردن به گفتن اسم و فامیلشون . اما من اسم هیچکدومشون یادم نموند .

در ماشینو باز کردم تاسوار ماشین شم و برم داروهارو بخرم که کیارش در ماشینو محکم بست و مانعم شد .

- چرا نزاشتی سوار ماشین شم؟ !

+ هر کاری دارید بگید من براتون انجام بدم امکان داره دوباره یکی از آدمای شهریار باز دنبالتون باشه چیزایی هست که شما خبر ندارید ، برید خونه من براتون بعدا همه چیزو میگم .

حق با کیا بود حتما باز آدمای شهریار جلوی راهم سبز میشدن . نسخه ی دارو هارو دادم دست کیارش و گفتم بعدخریدن داروها اگه تونست یه مقدار شلغم و پرتغالم برای آسا بخره خوب بود براش .


romangram.com | @romangram_com