#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_90

از وسطای حیاط یه رود کوچک آب عبور میکرد که آبش بخاطر سرمای هوا منجمد شده بود .

روی رود یه پل بود که کناره های پل از طریق چوب و طناب بهم متصل شده بودن .

خونه های زیادی مهمانی دعوت شده بودم ولی هیچکدوم اندازه ی این خونه رویایی نبود .

جلوتر از یاشار راه افتادم و با احتیاط از روی پل رد شدم .

لذت باورنکردنی از دیدن خونه وجودمو گرفته بود .

وارد خونه شدیم ،همه جا مبله بود و نیازی به اسباب خریدن نداشت .

اشیا داخل خونه زیاد برام جالب و رویایی نبودن چون تقریبا قدیمی بودن .

سرمو بلند کردم که با دیدن گچ بری های طاق با حیرت دستمو جلوی دهانم نگه داشتم .

به شکل خار قوالعاده ای طرح یک دختر و پسر درآغوش هم روی طاق، گچ بری شده بود .

به طرف دیگه ی سقف نگاه کردم ،طرح دیگری از همون دختر و پسر با رنگ های روشن که هارمونی جالبی باهم ایجاد کرده بودن نقاشی شده بود .

خونه دوبلکس نبود و تمام اتاق ها همون طبقه ی اول بودن .

اینجوری بهتر بود موقع تنها بودن نمیترسیدم .

به همه ی اتاق ها سر کشیدم و کل خونه رو بررسی کردم .

معرکه بود ،دلم میخواست بخاطر پیدا کردن این خونه یاشار رو محکم بغل کنم ،ولی پررو میشد .

سعی کردم ذوق زده بودنمو زیاد تابلو نکنم با لحن بی تفاوتی رو کردم به یاشار و گفتم، :

- بدک نیست برای یه نفر خوبه خودت کارای سندش رو ردیف کن من امضا میکنم .

+ خانم وفایی نیازی نیست به سند زدن این خونه از اول به نام شما بوده .

با تعجب بهش نگاهی بهش انداختم و گفتم :


romangram.com | @romangram_com