#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_91
- معلوم هست چی میگید ؟؟چجوری این خونه مال منه ولی من تابحال از وجودش خبر نداشتم؟؟ !!
+ خانم وفایی این خونه ارث پدر بزرگتون هستش که به مادرتون رسیده و اون مرحومه هم سند اینجا رو به نام شما کرده .
حسابی گیج شده بودم پس چرا کسی بهم چیزی نگفته بود در مورد این خونه !!؟؟
- این طرح هایی که روی سقف هستن جریانشون چیه از قبل بوده یا تازگیا زده شدن؟؟
+ من زیاد خبر ندارم ولی انگار اوایل ازدواج پدرو مادرتون، اینجا زندگی میکردن و این طرح ها هم به دستورپدرتون برای هدیه ی سالگرد ازدواج کشیده شدن .
اوه مای گاد، چه رمانتیک ،خوشبحال مامان که مردی مثل بابا اینقدر عاشقش بود .
خیلی خوشحال بودم از اینکه قراره تو خونه ای زندگی کنم که با عشق پدر و مادرم بنا شده ، وجب به وجب این خونه شاهد عشق پدر و مادرم بهم هست. در چوبی حیاط رو باز کردم که متوجه حکاکی های ماهرانه ی روی در شدم .
روی همه جای در اسم المیرا هک شده بود .
یعنی پدرم اینقدر عاشق بوده که همه ی جا اسم مادرمو حک کرده؟ !
اگه بگم اون لحظه به مادرم حسادت نکردم دروغ گفتم کاش همسر من هم عاشقم باشه .
سوار ماشین شدیم و بعد از رسوندن یاشار به دفترش به سمت خونه راه افتادم .
وارد خونه شدم و به اتاقم رفتم هنوزم فکرم درگیر اون خونه ی رویایی بود . چرا تا حالا چیزی ازش بهم نگفته بودن ؟نکنه اون خونه رازی داره که من بی خبرم؟! باید حتما با بابا حرف میزدم .
بیخیال روی تختم دراز کشیدم ، شب شده بود ولی خبری از آسا نبود . رفتم پشت در اتاقش و چند ضربه به درزدم اما صدایی نیومد دوباره ضربه ی محکمتری زدم ولی باز صدایی نشنیدم ،حتما خونه نیس با اون تحفه خانومش رفته بیرون .
میخواستم برگردم که صدای ناله ای از اتاق شدم در رو باز کردم که دیدم آسا رو تخت خوابیده و داره ناله میکنه رفتم پیشش که دیدم تمام بدنش در حال لرزیدنه و عرق کرده .
وحشت زده دستمو روی پیشونیش گزاشتم که از شدت تبش دستم داغ شد . اگه تبش نیاد پایین ممکنه تشنج کنه .
سریع زنگ زدم به دکتر خانوادگیمون خواستم بیاد خونه .
لگن آب رو آوردم و آسارو پاشوره کردم . پسره ی ابله حتی لباساش رو هم نپوشیده بود .
طبق معمول دوباره وظیفه ی پوشوندن لباساش به گردن من افتاد .
romangram.com | @romangram_com