#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_89
از سردی آب تنم لرز گرفتو افتادم کف حمام .
روی سرامیکای سرد حمام دراز کشیدم و بدن لرزونمو بغل کردم . دستمو بلند کردم و به سختی آب گرموبازکردم . یکم بعد که بدنم زیر آب گرم شد بلند شدمو خودمو جمع کردم .
لباسای خیسمو انداختم گوشه ی حمام و حولمو تنم کردم .
روی تختم دراز کشیدم و خودم رو لای پتو پیچیدم .
باوجود پتو حس میکردم هنوز سردمه تمام بدنم میلرزید ، کم کم پلکهام روی هم افتاد و به عالم بی خبری رفتم ...
نورلانا
همراه یاشار رفتیم محضر و قولنامه رو زدم به اسم مهدوی پولارو هم به حسابم واریز کرد و بقیشو بهم چک داد .
باید یه مقدار از این پولارو به آسا بدم ،حالا فهمیدم چرا میخواد خونه بخره نگو میخواد ازدواج کنه .
یلحظه دلم گرفت این مدت کم که با آسا بودم خیلی بهش عادت کردم ، جمله ای بخاطرم اومد چقدر وصف حالم بود :
« آدم ها به همان سرعت که آمده اند، می روند
تنهایی ات را محکم بچسب
اینجا کسی به زانوهای در آغوش کشیده ات حسادت نمی کند »
سوار ماشین شدیم و رفتیم به خونه ای که یاشار برام درنظر گرفته بود .
بعد از حدود یک ساعت رسیدیم به یه خونه ی ویلایی .
در خونه از چوبی بود و توسط شاخه های درخت مو احاطه شده بود .
یاشار در رو باز کرد و وارد حیاط شدیم .
با اینکه بهش گفته بودم یه خونه ی نقلی میخوام ولی برام یه قصر پسندیده بود .
کف حیاط از سنگ ساخته شده بود .
romangram.com | @romangram_com