#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_81
- شهریار چرا اینجوری میکنی دستمو شکستی ...
+ وای ببخش عزیزم انقدر دوست دارم که حواسم نبود فشار دستام زیاده شرمنده
آسا دستشو از پشت انداخت روی مبل و من تقریبا یجورایی تو بغلش بودم .
رها نگاهی به دستمال سرم انداخت و گفت :
- عع نورلانا از کی تاحالا با حجاب شدی من خبر نداشتم ؟؟
بجای من آسا جواب داد :
+ من گفتم خانومم جلوی مرد غریبه موهاشو بزاره تو .آخه دیدن موهاش فقط و فقط سهم منه .
رها:اولالا عجب جفت عاشقی ، خوشبحالت نانی از این شهریار من که بخاری درنمیارد
- عشقه منه دیگه بلاخره باید خاص باشه
شهریار:عشق واقعیتونم به وقتش میبینیم .
متوجه کنایه ی حرفش شدم . به بهانه ی میوه آوردن رفتم توی آشپزخونه و آسا رو صدا زدم بیاد کمک .
آسا وارد آشپزخونه شد و آروم گفت :
- حالا من یچیزی گفتم جلوی این شهریار تو چرا زود سو إستفاده میکنی منو صدا میزنی برای کمک
+ انقدر غر نزن نترس نمیخوام ازت کار بکشم صدات زدم بگم یوقت جلوی اینا سوتی ندی دارم خونه رومیفروشم، نباید شهریار بفهمه .
- آهان خوب شد گفتی ها ...ولی راستی چرا داری میفروشی؟؟ !!
+ میخوام از دست شهریار و تهدیداش خلاص شم .
متفکر دستی به ته ریشش کشید و گفت :
+ نورلانا میتونم ازت یکم پول قرض بگیرم ؟؟برای رهن خونه میخوام .
romangram.com | @romangram_com