#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_80

+ سلام گلم ن طبقه ی بالا بودم دیر شد تا بیام درو باز کنم .

شهریار اومد جلو دستشو گرفت سمتم و گفت :

- سلام نورلانا خانم مشتاق دیدار .

از فکر اینکه باهاش دست بدم صورتم جمع شد ولی یهو دست مردونه ای دراز شد وبا شهریار دست داد . نگاه کردم که دیدم آسا کنارم وایستاده و داره با اخم برای شهریار خط و نشون میکشه .

هنوز دست شهریارو ول نکرده بود ،جوری دستشو فشار داد که صدای آخ شهریار بلند شد .

رها بالا پایین پرید و گفت :

- وای آقا آسا شکستی دست عشقمو

آسا پوزخندی وزد و گفت

+ نترسید بادجون بم آفت نداره .

برای اینکه به بحث خاتمه بدم فوری گفتم :

+ چرا سر پا وایستادین بیاین بشینید اینطوری زشته .

درسته سایه ی شهریارو با تیر میزدیم ولی رها که گناهی نداشت دوست نداشتم بهش بی احترامی کنم .

رفتم توی آشپزخونه و چهارتا قهوه همراه شکلات کاکائویی آوردم و گزاشتم روی میز .

خواستم بشینم کنار رها که آسا با صدای بلند گفت :

- خانوم خانوما باز دوستاتو دیدی یادت رفت جای تو همیشه کنار منه ؟؟

هول شده لبخندی زدم و گفتم :

+ ببخش آقاییم یادم نبود جای من فقط و فقط پیش عشقمه .

نگاهی به قیافه ی شهریار انداختم که دیدم دست رها رو محکم گرفته و داره فشار میده .صدای داد رها بلند شد وگفت :


romangram.com | @romangram_com