#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_79

دستمو زدم به چسب روی زخمم و گفتم :

+ هان ؟!سرم؟!هیچی خوردم زمین .

- انقد روسری سر نکردی لابد دستمال سرت بهت فشار اورده خوردی زمین ...

یعنی من اعتکافم برم این باز یه تیکه ای به من میندازه

+ بتو ربطی نداره برو به اس ام اس بازیت برس عقب نمونی .

رفتم سمت لپ تابم یکم گیم بازی کنم تا عصربشه و برم محضر برای قولنامه زدن .

هنوز دور اول گیم بودم که باز صدای زنگ در بلند شد .

- آسا برو درو باز کن من دستم بنده .

+ نوکر بابات غلام سیاه خودت باز کن دوست پسرتم نوکرت که نیستم .

اه انقد غر زد گیم اور شدم صدای زنگم که دست بردار نبود .

رفتم آیفونو بزنم که دیدم شهریارو رها پشت درن .

اینا اینجا چیکار میکردن ؟ !

درباز نکردم تا راهشونو بکش برن. نشستم تا دوباره گیممو بازی کنم اما اینبار صدای پیامک گوشیم بلند شدبرداشتم نگاهش کردم که دیدم پیام از طرف شهریاره :

- نورلانا جان ماشینت جلوی در پارکه پس سعی نکن منو بپیچونی وگرنه از بالای در میوفتم تو حیاط .

این از جون من چی میخواد اخه دست از سرم برنمیداره .

کلافه رفتم آیفونو زدم و گفتم بیان بالا .

رها درحالی که آویزون بازوی شهریار شده بود وارد سالن شد و جیغ جیغ کن اومد سمت من :

- وای نورلانا جون ترسیدم فکر کردم خونه نیستی ها بیخودی این همه راه اومدیم .


romangram.com | @romangram_com