#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_77

به یه مسافرت طولانی نیاز داشتم باید بعد تموم شدن این جریانا ویزای لندنمو اوکی کنم میخوام چند وقتی اونجازندگی کنم .

صدای زنگ در اومد ،چه عجب آسا اینبار متوجه شد و رفت تا درو باز کنه . بلند شدم و پشت سرش رفتم تایوقت غریبه رو خونه راه نده .

آسا آیفونو برداشت و بعد گفتن کیه قفل درو زد .

- کی بود زنگو زد؟

برگشت سمتم تا جوابمو بده ولی با دیدن دستمال سرم ابرویی بالا انداخت و گفت :

- من دارم اشتباه میبینم یا واقعا با حجاب شدی؟

+ گفتم کی پشت در بود؟

- وکیلت بود گفت مشتری آورده برای خونه .

اوه اصلا یادم نبود امروز قرار بود یاشار بیاد اینجا .

درسالن رو باز کردم که یاشار همراه یه مرد چهل، پنجاه ساله داخل اومدن .

یاشار دستشو دراز کرد و گفت :

- صبحتون بخیر خانم وفایی

دور از ادب بود دستشو پس بزنم برای همین دستمو گزاشتم توی دستش که صدای پوزخند و زمزمه ی زیرلبی آسارو شنیدم ولی توجهی نکردم و روبه یاشار گفتم :

+ خوش اومدین آقای صادق زاده صبح شما هم بخیر .

- دیروز امر فرمودین براتون خونه رو بفروشم برای همین مزاحم شدم ،آقای مهدوی خریدار دست به نقد هستن .

رو کردم سمت آقای مهدوی و گفتم :

- وفایی هستم خوشبختم از آشناییتون .

حالا مبلغ پیشنهادیتون چقدر هست؟


romangram.com | @romangram_com