#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_76

بحثمون شد که با شنیدن حرفاش خیره بهش نگاه کردم ،چش شده بود اینکه اینقدر بی ادب نبود ،یهو رفت بیرون وحشیش کردن فرستادنش سرمن .

بیشعور ن خودش شام درست کردن از بیرون سفارش داد .

رفت با خیال راحت شروع کرد به خوردن سالاد اولویه .

یه درسی بهت بدم دیگه به من بلبل زبونی نکنی ،تو یه حرکت رفتم سالادو از دستش کشیدم بیرون و از حرصش با لذت و آرامش سالادرو میخوردم .

یهو بلند شد رفت سمت آشپزخونه و یچیزی رو شروع کرد به سرخ کردن. الان غذای اونم میسوخت .

پاشدم رفتم پشت کانتر تا موقع سوختن غذاش بهش حرص بدم ولی درکمال آرامش ناگتای مرغو سرخ کرد وبعد ریختن تو بشقاب از کنارم فرار کرد .

نامرد از غذا بوشو فقط داد به من ...

نورلانا

غلتی روی تخت خواب گرم و نرمم زدم که یهو تالاپ، پخش زمین شدم .

سرم خورد به کنار میز پاتختی و خراش قابل توجهی برداشت .

آی بلندی گفتم و اشکام سرازیر شدن ،اخه چرا سر صبحی باید این بلا سرم میومد؟؟

خودمو جمع کردمو بسمت آیینه رفتم ، به زخم پیشونیم نگاه کرد با دستمال کاغذی خونشو پاک کردمو بهش چسب زدم .

بافت صورتیمو با شلوار سفیدم پوشیدمو یکی از دستمال سرامو به سرم بستم ،تقریبا نصف موهامو پوشوند .

دیگه نمیخواستم آسا بهم تیکه بندازه ، رفتم پایین آسا جلوی تی وی نشسته بود و داشت با گوشیش بازی میکرد .

میلی به خوردن صبحانه نداشتم برای همین قهوه جوشو زدم به برق و برای خودم یه قهوه ی تلخ درست کردم .

نشستم رو بالشتک مقابل شومینه و قهومو مزه مزه کردم .

عجیب بود آسا انقدر غرق گوشیش شده بود که متوجه سرو صدای من نشد .

دلم برای بابا تنگ شده بود گوشیمو برداشتم و براش یه ایمیل زدم و اطلاع دادم که دارم خونه رو عوض میکنم .


romangram.com | @romangram_com