#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_73
صداشو شنیدم که اروم گفت دیونه و خندید ولی بعدش با یه صدای پر از عشوه صدا زد :
- آسام
وای که من الان از هیجان میمردم ،صدای تپش قلبم به گوشم میرسید هر لحظه دلم میخواست از سینم بزنه بیرون از شوق شنیدن میم مالکیت .
باتمام وجود گفتم
+ جانم ...
- کی کاراتو تموم میکنی آسا من دیگه بدون تو نمیتونم بابامم گیر داده که باید هر چه زودتر به یکی از خاستگارام جواب مثبت بدم آخه بخاطر تو من تاحالا رو هرخاستگاری که اومده عیب گزاشتم ،بابام شاکی شده .
+ نگران نباش نازنین تا دو ماه دیگه یه خونه رهن میکنم میام خاستگاریت فقط تو قول بده به کس دیگه بله نگی باشه؟؟
- مگه میشه داماد قلبم تو باشی و به کس دیگه بله رو بگم .
وای که امروز این دختر قصد جون منو کرده بود .
کلافه دستی توی موهام کشیدم و به خودم نهیب زدم ،خاک توسر بی جنبت کنن آسا انقدر با دختر حرف نزدی که الان با این حرفا داری رو ابرا پرواز میکنی .
یلحظه فکرم رفت به شب عروسی ، من حتما سکته میکنم از خجالت و هیجان ؛ولی عجیبه اصلا هیچی یادم نمیاداز صحنه های خوابیدنم با نورلانا .
تو این فکرا بودم که با صدای الو الو گفتن نازنین بخودم اومدم :
- آسا چی شدی ،میشنوی صدامو؟؟
+ چی؟؟آره بگو گوشم باتوعه
- خب دیگه من میرم مزاحمت نشم بعدا حرف میزنیم کاری نداری با من؟
+ این چه حرفیه مراحمی ،مواظب خودت باش فعلا نازنیم .
اینو گفتم و فوری قطع کردم ،مثل بچه هایی که زنگ در خونه رو میزنن و فرار میکنن .
رفتم آشپزخونه که بادیدن لازانیا زبونموکشیدم رو لبم و تقریبا شیرجه رفتم روش .
romangram.com | @romangram_com