#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_72
پاهامو تو خودم جمع کردم و با فکر و خیال اینکه فردا تکلیف خونه چی میشه به خواب رفتم .
آسا
بعد از رفتن نورلانا رفتم تو فکر حتما یچیزی شده بود که داشت گریه میکرد . حس کردم با این حرفم که از این به بعد جیغ نکشه موقع دل گرفتگیش بیشتر ناراحت شد .اصلا این دختره خیلی مرموزه ولی خیرش به من رسید
حالا میتونم با پولایی که هر ماه به حسابم واریز میکنه یه خونه نقلی بگیرم و با نازنینم بریم زیر یه سقف .
اسمش که اومد یادم افتاد چقدر الان دلتنگشم ،درسته صبح دیده بودمش ولی هر چقدرم که ببینمش بعد از سه سال دوری برام کمه .
خواستم بهش زنگ بزنم ولی جلوی خودمو نگه داشتم نمیخواستم هی مزاحمش بشم شاید معذب بشه ،ولی تمام مقاومتم با دیدن پیامکش روی صفحه ی گوشیم شکست .
با ذوق پیامو باز کردم که دیدم نوشته :
- شما رو نمیدونم ولی من دوباره دلم براتون تنگ شده .
دلم پر میکشید برای شنیدن صداش ، شمارشو گرفتم که بعد از خوردن چندتا بوق صدای آرامش بخشش تو گوشی پیچید :
+ سلام آسا خان
- سلام نازنین خانم خوبین؟ببخشید مزاحم شدم ولی منم مثل شما دلم براتون تنگ شده بود .
+ نمکی خندید و گفت نمیدونستم ضرب المثل دل به دل راه داره حقیقت داره .
کمی باهم درمورد این سه سال گزشته حرفیدم که یکم باهام راحت تر شد و آسا صدام زد ،وای که دلم میخواست پربکشه و با همه ی وجودم بگم جانم . حس خیلی خوبیه بعد از چندین سال عشقت اسمتو صدا بزنه کاش اون لحظه رو ضبط میکردم .
جواب صدا زدنشو ندادم تا دوباره صدام بزنه ولی زرنگ تر از من بود و گفت :
- اگه میخوای دوباره صدات میکنم ولی قرار نبودا کلک بزنی تا دوباره اسمتو صدا بزنم .
لبام کش اومدن از این حرفش و آروم زمزمه کردم :
+ پس دوباره اسممو صدا بزن .
- پس دوباره اسممو صدا بزن
romangram.com | @romangram_com