#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_67
یاشار صادق زاده
وکیل پایه یک دادگستری
بخاطر اینکه تاحالا نیاز پیدا نکرده بودم به وکیل اینجا نیومده بودم. این وکیل هم بابا بعد رفتنش از ایران برای کمک به من استخدام کرده بود .
هه، بعضی جاها پولش بدردم میخورد .
درو باز کردم و وارد دفترش شدم .
دفتر خلوت بود و منشیش در حال چرت زدن .
چند بار صداش کردم ولی بیدار نشد ،آخ اگه منشی من بود میدونستم چه بلایی سرش بیارم .
رفتم جلوی میزو محکم دستمو کوبیدم روی میز . با صدای دستم روی میز منشی دومتر از جاش پرید هوا وچهره ی ترسیده گفت :
- خانوم چخبرتونه ،چرا همچین کاریو کردید نمیگید زهر ترک میشم ؟؟
+ کار من مهمتر از زهر ترک شدن تو هست اینبار که اخراج شدی میفهمی نبابد سرکارت بخوابی .
- برو بابا منو میترسونی؟مثلا تو میخوای منو اخراج کنی؟؟
با صدای جر و بحث ما در اتاق باز شد و مردی که بهش میخورد سی ساله باشه مابین چهارچوپ اتاق وایستاد .
فکر کنم این همون وکیله هست .
دستشو گزاشت رو چهارچوب و با عصبانیت گفت :
- خانوما معلومه چخبرتونه اینجارو گزاشتید روی سرتون؟؟؟ !!!
بعد رو کرد سمت من وگفت :
- شما کی هستید که دارید با منشی من بحث میکنید ؟؟؟به چه حقی توی دفتر من دعوا راه انداختید .
دست به سینه شدم و با دو گام بلند خودمو رسوندم رو به روی وکیله . صورتمو نزدیک تر بردم و با چشمای ریز شده آروم زیر گوشش گفتم :
romangram.com | @romangram_com