#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_66
و رفتم توی اتاقم . باید بادیگارد میگرفتم برای خودم ،از این شهریار حیوون هیچ چیز بعید نیست .
حاظر شدمو سوییچ ماشینو گرفتم دستم ،رفتم پایین که دیدم آسا داره تلوزیون تماشا میکنه . خواستم از در برم بیرون که صداش متوقفم کرد :
- میخوای بری بیرون برو ولی اول اون بی صاحباتو کامل بزار تو بعد هر جا میخوای تشریف ببر . ملت موندیده نیستن که اونجور موهاتو ریختی بیرون همه ببینن .
با حرصی نفسمو دادم بیرون و گفتم :
- بتوچه که من چجوری میرم بیرون شوهرمی یا پدرم ؟؟
+ دوست پسر قلابیتم . من فقط میتونم جلوی شهریار وایستم با این سرو وضع بری بیرون و دنبال خودت پسر راه بندازی دیگه من نمیتونم جلوی اونارو هم بگیرم
با دلخوری دستمو بردم و موهامو گزاشتم زیر کلاهم برگشتم به سمتش و گفتم :
- خوبه حالا اجازه میفرمائید برم ؟؟؟؟
+ آره بهترشد قبل رفتن رمز کارتم بگو یادت رفت رمزو بگی ...
-4168
بعد در سالنو محکم کوبیدم و رفتم سوار ماشینم شدم .
سرمو گزاشتم روی فرمون ،هوای دلم حسابی ابری شده بود ولی الان وقت باریدن نبود باید خودمو جمع و جورمیکردم .
نورلانا بفهم تو تکی،تو بین این همه آدم اطرافت تنهایی . باید روی پای خودم وایستم .
دلمو میکنم از سنگ تا اگه کسی بهم خیانت کرد دلم هزار بار خورد نشه .
از امروز دیگه کسی اشکای منو نمیبینه ،از حرفای پسری مثل آسا دیگه ناراحت نمیشم .
آره همینه نورلانای جدید اینه ...
با اعتماد بنفس استارت ماشینو زدم و به سمت دفتر وکیلم حرکت کردم .
رسیدم جلوی دفتر و نگاهی به تابلوی طلایی نصب شده روی در انداختم روش نوشته بود
romangram.com | @romangram_com