#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_65
۱۰۱۶ پیام خوانده نشده !!!!!
نگاهی به پیاما کردم که بیشترشون از طرف آدمای ناشناس بود که از گروه به پی ویم اومده بودن . بینشون پی وی شهریار نظرمو جلب کرد بازش کردم که با یک عالمه تهدید رو به رو شدم .
برام یه عکس هم فرستاده بود عکسو باز کردم که با وحشت جیغ کشیدم .
عکس یه دختر لخت بود که کل بدنش رد سوختگی با آهن داغ بود .
زیر عکس نوشته بود :
- نتیجه ی خیانت یکی از دوست دخترام ، این که زیر خوابم بود رو اینجور مجازات کردم حالا فکرشو بکن تورو که خیلی دوس داشتم به چه روزی میندازم .
کل بدنم شروع به لرزیدن کرد ،یعنی شهریار همچین آدمی بود و من خبر نداشتم ؟؟ اگه سر منم همچین بلایی بیاره چی ؟ !
ن فکر نکنم بتونه باهام کاری کنه آسا مراقبمه . ولی ته دلم میدونستم که آسا هم راضی نیست سر به تنم باشه .
بغض گلومو گرفت چقدر من بی کسم خدایا ، پدر من تو این وضعیت کجاست که بیاد به داد دخترش برسه.
اشکام روی صورتم سرازیر شد ، زار زدم از ته دل برای بدبختیام زار زدم ، حتی کسیو نداشتم اشکام رو پاک کنه . هر کسی که بهم نزدیک میشه بخاطر پول هست برای همین بجز آرزو و مهدیه کسیو دور و ور خودم نگه نداشتم .
مهدیه از چهارم دبستان باهام رفیق بود تا الان . دوسالی میشد که کانادا رفته بود برای همین زیاد باهم ارتباط نداشتیم ،چقدر دلم براش تنگ شده بود .
باصدای آسا فوری اشکام رو از صورتم پاک کردم .
- چی شده چرا داری گریه میکنی؟ !
+ هیچی یکم دلم گرفته بود
- آهان باشه ،پس لطفا از این به بعد هر وقت دلت گرفت جیغ نکش از خواب پریدم .
با این حرفش دلم بیشتر گرفت چه میدونست از روی ترس و وحشت جیغ کشیدم ؟؟
میدونست هم براش مهم نبود . از روی مبل بلند شدم و گفتم :
- من میرم بیرون غذات روی میزه خواستی بخور .
romangram.com | @romangram_com