#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_62
یادم افتاد نورلانا یه عالمه لباس مردونه دستش بود یکی از اونارو باید ازش بخوام تا بعدا برم برای خودم لباس بخرم .
دستگیره ی اتاقو کشیدم پایین تا برم دنبال نورلانا که همزمان دراتاق باز شد و نورلانا با یه مشبای پر از لباس پشت در وایستاده، تقریبا منو بین خودشو و دیوار بپرس کرد تا رد بشه و بیاد داخل اتاق .
مشمبا رو روی تخت گزاشت و درحالی که نفس نفس میزد گفت :
- اع حموم کردی ؟؟
+ ن حوصلم سر رفته بود رفتم یکم آب بازی کنم ،خب حموم کردم دیگه ...
- وا چته خب انگاری چی پرسیدم !!
+ این مشمبا چیه ؟
- اینا لباسای توان همشونو امروز از اینترت برات سفارش دادم مارکن ، تا وقتی که داری بخاطر من نقش بازی
میکنی هر چیز که خواستی من در اختیارت میزارم .
بعد از جیب شلوار عقبش یه کارت کشید بیرون و گرفت سمتم :
- بیا اینم کارتته هر ماه شیش میلیون به حسابت پول واریز میکنم تا کم و کسری نداشته باشی ،این مدت فکر کن کارمند منی این پول حقته .
خواستم رد کنم که یاد نازنین افتادم. باید هر چه سریعتر یه خونه میگرفتمو بند و بساط عروسیو راه مینداختم .
پس بدون اعتراض کارتو گرفتم و گزاشتم روی میز .
نورلانا از اتاق رفت بیرون و دروبست . رفتم سراغ لباسا که دهنم از تعجب باز موند حداقل ده میلیونی پولشون میشد . همشون خارجی بودن و مارکدار .
موندم نورلانا با این همه خر پولیش چجوری محتاج من شده که دوست پسر قلابیش بشم ؟؟
یه دست بلیز شلوار از بین لباسا برداشتم و تنم کردم خداروشکر مثل اونبار کوتاه نبودن .
روی تخت دراز کشیدم .به همه اتفاقات امروز صبح که فکر کردم دلم گرم شد و لبخندی نشست روی صورتم .
باید هر چه زودتر از شر نورلانا خلاص بشم .
romangram.com | @romangram_com