#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_58

- مشکل قلبم اینه که از همون سه سال پیش که از شرکت برای همیشه رفتید

بی قرارتونه ،من نمیدونم حس شمانسبت به خودم چیه یا اینکه الان چه کسی توی زندگیتونه فقط خواستم بهتون بگم تا شاید این قلبم آروم بگیره.

خیلی منتظر موندم شاید دوباره برگردید به شرکت ولی هیچوقت برنگشتید .

هنگ کرده بودم ، الان نازنین چی گفت ؟این حرفاش یعنی اونم به من علاقه داره ؟؟؟

+ببخشید من گیج شدم ، الان این حرفاتون یعنی چی؟؟

چشماشو بستو نفسشو با فشار بیرون داد و گفت :

- آقای راد من به شما علاقه دارم .

باورم نمیشد یعنی گوشام درست شنیده بودن ؟؟نازنینم مثل من دوسم داره؟؟؟

نتونستم از شدت خوشحالی خودمو کنترل کنم دویدم به سمت حفاظ های پل و از بالای پل فریاد کشیدم :

+ خدایا عاشقتم مرسی که بلاخره مارو بهم رسوندی .

نازنین با چشمای گرد شده اومد کنارم وایستاد و گفت :

- چی شد یهو؟ چرا اینجوری کردید؟؟

+ وای نازنین خانوم کاش میدونستید امروز بهترین خبر دنیا رو به من دادید .

- چطور مگه؟ !!!

+ سه سال پیش من فک میکردم شما کس دیگه ای رو دوس دارید برای همین نتونستم تحمل کنم و از کارم استعفادادم .

- شما واقعا دیوونه اید راست گفتن بهتون من یکی رو میخواستم ولی اون یه نفر همون خود شما بودی .

شوق وصف ناپذیری از حرفای نازنین وجودو گرفت .دلم میخواست خودمو از بالای پل پرت کنم پایین بخاطرخریتم .

اگه سه سال پیش بهش گفته بودم دوستش دارم شاید تا الان بچه هم داشتیم .


romangram.com | @romangram_com