#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_59

بعد از کمی حرف زدن با نازنین برگشتم خونه ی نورلانا ،قرار شد بعد اینکه کار پیدا کردم و رابطم با نورلاناتموم شد برم خاستگاری نازنین .

اونم مثل من خوشش نمیاد از دوستی وقتی گفتم بعد ردیف شدن کارام میرم خاستگاریش مخالفتی نکرد و گفت که زود تر کارامو تموم کنم دیگه طاقت دوری نداره .

زنگ درو زدم که بدون اینکه سوالی بشه دربا صدای تیکی باز شد .رفتم داخل که دیدم نورلانا بین یه گونی لباس مردونه ی نو نشسته و داره دونه دونه همشونو بررسی میکنه .

دختره ی بی ادب میمیره یه سلام بده همیشه ی خدام که ولنگ و باز جلوی من میگرده انگاری ده ساله زنمه .

بدون گفتن سلام پرسیدم :

- اینجا چخبره ؟اینا برای کی ان! ؟

توجهی نکرد و به کارش ادامه داد،کلافه شدم و دوباره پرسیدم :

- لالی؟میگم اینا چین؟

+ بتوچه اخه چین کفن تو أن فهمیدی حالا؟

- کفن خودتن ایشالاه دختره ی بی ادب .

روشو ازم برگزدوند و زیر لبی گفت :

+ ایشششش

بیخیال نورلانا شدم و رفتم تو اتاقم شدیدا به حموم نیاز داشتم بخاطر اوضاع سرم نمیتونستم بهش آب بزنم جای ضربه درد میکرد ،هنوزم نفهمیدم چجوری با خوردن به کابینت از هوش رفتم !!!

حولمو برداشتمو رفتم تو حمام. بعد از درآوردن لباسام نگاهی به حمام انداختم. دیزاین خیلی قشنگی داشت ،

دیوارای حمام بجز دیواری که به اتاق مرتبط بود از شیشه بود و نورآفتاب مستقیم میوفتاد داخل حمام .

وسط حموم یه وانی بود به شکل دایره و از جنس سنگ که دورش انواع و اقسام خوشبو کننده ها چیده شده بودن .

دفه ی قبل اصلا حواسم نبود انقدر پهلوم درد داشت به هیچ چیزی توجه نکرده بودم .

سعی کردم اینبار بیشتر مواظب باشم و دوباره نخورم زمین .


romangram.com | @romangram_com