#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_57
بیخیال درآوردن حلقه شدم و سریع رفتم پایین. از صبحونه که خبری نبود پس از خونه زدم بیرون و سر کوچه یه تاکسی گرفتم .
ده دقیقه از نه گزشته بود که رسیدم به پارک. فوری خودمو رسوندم به کافی شاپ پارک .
یه نگاه به اطراف انداختم که دیدم یه دختر چادری پشت یکی از میز ها نشسته و داره با موبایلش بازی میکنه .
رفتم جلوتر که دیدم نازنینه .
آسا
صندلی رو از پشت میز کشیدم بیرون که نازنین سرشو آورد بالا و یک لحظه خیره ی نگاه آبیش شدم .معشوقه ی من چقدر چشمات زیبا بود و من خبر نداشتم . اولین بار بود اینجوری به چشمای نازنین نگاه میکردم .
من بخاطر اخلاق و متانت نازنین عاشقش شدم ن بخاطر زیبایی صورتش .
دست از فکر کردن به چشمای قشنگنش برداشتمو و سر حرف رو باز کردم :
+ سلام نازنین خانوم، خوبین؟
- سلام آقای راد مرسی، ببخشید به زحمت انداختمتون تا اینجا اومدین
+ این چه حرفیه وظیفم بود خب گفته بودید با من کار دارین بفرمائین
درحالی که با استرس انگشتاشو بهم گره میزد گفت :
- راستش اونروز داشتم پرونده های شرکت رو ورق میزدم که چشمم به شماره ی شما خورد فک نمیکردم هنوزاون شماره رو استفاده کنید. یکم گفتنش سخته چطوری بگم روم نمیشه ...
+ لطفا با من راحت باشید من هر مشکلی داشته باشید میتونم کمکتون کنم .
- خب من...من مشکل قلبی دارم .
باشنیدن این حرف وا رفتم، خدایا عشقمو بهم نداده میخوای پسش بگیری؟؟؟
باناراحتی پرسیدم :
+ قلبتون مشکلش چیه راه درمان نداره؟
romangram.com | @romangram_com