#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_56
+ یادم نبود مارو از خونه زندگیمون انداختی داشتم میرفتم خونه که یادم اومد بخاطر سرکار خانوم گفتم جنوبم .
بدون جواب دادن از پله ها رفت بالا و در اتاقشو بست .
نشستم روی کاناپه و کنترل TV رو گرفتم دستم ،از ماهواره که خوشم نمیومد زدم ایران داشت یکی از فیلمای شبکه ۳ رو پخش میکرد .
وسطای فیلم بود که صدای قار و قور شکمم بلند شد خیلی گرسنه بودم. بلند شدم رفتم جلوی پله ها و نورلانا روصدا کردم :
- آهای نمیخوای شام درست کنی من گشنمه .
- آهای باتوام ...
هر چی صدا زدم جوابی نداد ،شکر خدا لابد مرده. رفتم از تو یخچال دوتا تخم مرغ برداشتم نیمرو کردم ،ازهیچی که بهتر بود .
بعد خوردن شام تابه ی کثیفو انداختم توی سینک و رفتم تا توی اتاقی که اونروز توش بودم بخوابم .
لباسایی که نورلانا واسم گرفته بود و با کت شلوار عوض کردمو خودمو پرت کردم روتخت .
یهو یادم افتاد که از شدت خوشحالی یادم رفته جواب پیام نازنین رو بدم .
شیرجه زدم رو گوشیم و فوری بهش پیام دادم که فردا ساعت ۱ تو پارک آب و آتش میرم ببینمش .
بعد فرستادن پیام با لبخندی که از رو لبم پاک نمیشد خوابم برد .
صبح باصدای پیامک گوشیم بیدارشدم ،نازنین پیام داده بود و گفته بودکه منتظرمه .
نگاهی به ساعت کردم که دیدم هشت صبحه،وای دیرم شده بود .فوری آبی به دست و صورتم زدم و همون کت شلوار دیشبی رو پوشیدم .
میخواستم جلوی نازنین خوشتیپ باشم .
نگاهی به دستم کردم که دیدم دستبندو حلقه ای که نورلانا دیشب بهم داده بود هنوز دستمه .
دستبند رو کندم و انداختم روی میز توالت ،خیلی ازش خوشم میاد حالا اسمشم ببندم به دستم همیشه جلوی چشمم باشه .
هر کاری کردم تا حلقه رو هم دربیارم ولی یه میلیمترم تکون نخورد تنگ بود برای انگشتم .
romangram.com | @romangram_com