#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_55

صدای نورلانا بلند شد و عصبی گفت :

- معلوم هست حواست کجاست قلبم اومد تو دهنم این چه وضعشه مگه دیوونه شدی؟؟

+ ببخش یه خبر غیر منتظره بهم دادن شوکه شدم .

- چه خبری؟ !

+ باز من بتو رو دادم فضولیت گل کرد؟؟

ناراحت شد و سرشو انداخت پایین .

فعلا تنها چیزی که برام مهم نبود ناراحتی نورلانا بود .

خیلی خوشحال بودم از اینکه نازنین بهم پیام داده ،از سه سال پیش عاشق نازنین بودم ولی بجز سلام و احوال پرسی حرف دیگه باهاش نزده بودم .

ازم خواسته بود فردا برم به دیدنش باهام حرف داره .

نورلانا رو رسوندم در خونش و سویچ ماشینو تحویلش دادم .بدون هیچ حرفی کلیدارو گرفت و رفت داخل خونه .

رفتم سر کوچه و یه تاکسی گرفتم تا برم خونه که یادم اومد به مامان اینا گفتم رفتم جنوب .

دختره ی نفهم نگا چجوری منو از کارو زندگیم انداخت حتی خونه ام نمیتونم برم .

برگشتم جلوی خونه ی نورلانا و زنگو فشار دادم ،فعلا چاره ای نبود باید اینجا میموندم تا بعد یه خونه برای خودم بگیرم . خوشم نمیاد هر روز چشمم به قیافه ی این دختره بیوفته .

صدای نورلانا از پشت آیفون اومد :

- کیه؟

+ آسام درو باز کن .

در حیاطو زد که رفتم داخل .جلوی در سالن وایستاده بود

- چی شد چرا برگشتی؟ !


romangram.com | @romangram_com