#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_50

تموم ناراحتیم یادم رفت یعنی واقعا آسا دست منو گرفت؟!!!تو شوک بودم فک میکردم خواب دیدم دهنم هنوز ازشدت تعجب باز مونده بود .

نشستیم توی ماشین که آسا گفت :

- زنگ بزن دوستت لباستو بیاره ،یبار دیگه با این سر و وضع اینجور جاها بیای کاری میکنم صدبار به غلط کردم بیوفتی .

بی صدا به آسا خیره شده بودم حرفای الانش رو اصلا نمیشنیدم ،فقط به لحظه ای که دستمو گرفت فکر میکردم

،باید از اون صحنه فیلم میگرفتم که آسا راد خودش اومد دست یه دختر نامحرمو گرفت .

بشکنی جلوی صورتم زد و گفت :

- اوی حواست کجاست ؟ !

+ هان...هیچی بیخیال،تو الان چی گفتی؟ !

- گفتم زنگ بزن دوستت لباس بی صاحبتو بیاره نکنه میخوای با این وضع بری تو خیابون ؟؟ !!

+ ن ن ..الان زنگ میزنم بهش .

خواستم زنگ بزنم که دیدم گوشیم کنارم نیست ،مونده بود توی کیفم .

- چی شد؟ !

+ آسا گوشیم مونده تو کیفم ،گوشیتو میدی با گوشی تو زنگ بزنم؟

- لازم نکرده همین که شماره ی منو تو میدونی برا هفت پشتم بسه همین مونده به کل دخترا شمارم بیوفته ..

+ پس بدرک همینجوری بریم .

- شما خیلی غلط میکنی بشین اینجا خودم میرم میارم .

از ماشین پیاده شد و رفت؛لبخندی زدم به این غیرتی شدنش ،منی که تاحالا هیچکس بهم گیر نداده بود الان یکی هست که حواسش بهم هست و نمیزاره پامو کج بزارم .

چند دقیقه گزشت که دیدم آسا با لباسام داره میاد .وسط راه خم شد و کلاهم که روی زمین افتاده بود برداشتو باخودش آورد .پانچمو پوشیدم و کلاهمو گزاشتم روی سرم ،از توی کیفم گوشیمو برداشتم و به آرزو مسیج زدم که من با آسادارم میرم خونه حاظر شه اونم برسونیم اما گفت که امشبو میره خونه ی شروین ؛شب مرادشون بود امشب ...


romangram.com | @romangram_com