#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_48
مهمونی مشغول ب*و*س*ی*د*ن هم بودن .
دهنم دیگه بسته شد و نتونستم بحث کنم .
دقیقا همین جایی که با آسا نشسته بودم همیشه با شهریار مینشستم و کلی مسخره بازی درمی آوردیم .تمام خونه یاد آور خاطرات گزشته بود .
سعی کردم فکرمو درگیر کنم تا کمتر اذیت بشم .با آسا مشغول حرف زدن شدم و از اخلاقام گفتم تا یه وقت سوتی نده جلوی شهریار. هر وقتم کسی نزدیکمون میشد بحثو عوض میکردیو و هی خانومم آقاییم به ریش هم میبستیم .
بلند شدم برم سرویس تا یه آبی به صورتم بزنم فضای خونه برام سنگین بود .میخواستم وارد سرویس بشم که دستی مانعم شد .
رد دستو گرفتم که رسیدم به شهریار؛سفیدی چشماش قرمز شده بود و رگ روی پیشونیش بیرون زده بود .
- برو کنار میخوام برم دستشویی ...
+ اع کجا ؟!حالا حالا ها باهم کار داریم .بهت گفته بودم چموش بازی دربیاری کاری میکنم تا آخر عمر کسی نگاهت نکنه .
منو برگردوند و محکم با دو تا دستاش بین خودش و دیوار گیرم انداخت؛ ترس برم داشته بود،کاش انقدر پا روی دمش نمیزاشتم .
سرش و خم کرد روصورتم نفسای گرمش به صورتم میخورد،لب هامو محکم روی هم فشار دادم تا از زورترس به گریه نیوفتم .
تمام مظلومیتو ریختم تو چشمام و به شهریار نگاه کردم تا شاید ولم کنه ولی هیچ اثری نداشت، مست بود و هیچ چیز حالیش نمیشد .
باصدایی که عصبانیت ازش موج میزد خم شد کنار گوشم و آروم گفت :
- امشب همه چیز تموم میشه، کاری که هشت سال پیش باید میکردم رو امشب انجام میدم،ببینم باز این پسره ی یه لاقوا تو صورتت تف میندازه یا ن؟ !
اشکام سرازیر شدن و از شدت گریه چونم میلرزید ،چرا کسی نیست به دادم برسه خدا .
شهریار دستمو کشید و بزور سمت ماشینش،برد .
کجا میخواست منو ببره ؟!هر چقد التماسش کردم ولم نکرد ، پرسیدم :
- شهریار کجا داری میبری منو؟؟
+ نمیخوام شبی که باهم یکی میشیم تو این خونه باشه،درسته تو نمیخوای این یکی شدن رو ولی من میخوام برات یه شب رویایی بسازم .
romangram.com | @romangram_com