#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_47
- امیدوارم فراموشت نشه که همه ی حرفام فقط دروغ و نقشه هست یوقت هوا ورت داره .
+ نخیر آقای راد ،انقدرام بی جنبه نیستم .
- پس خوبه .
روی مبل کنار آسا نشستم که دیدم نامحسوس فاصله ای بینمون ایجاد کرد.این مرد عوض نمیشد .
چشمم خورد به شهریار،درحالی که پیک مشروب توی دستش رو محکم فشار میداد به ما نگاه میکرد با لبخندحرص دراری کت آسا رو از تنش درآوردم .
الان نوبت من بود که نقش بازی کنم؛کت آسارو گرفتم جلوی بینیم و عمیقا عطرشو وارد ریه هام کردم .
زیر چشمی به شهریارم حواسم بود که دندوناشو روی فشار میداد.خدمتکار با سینی مشروب داشت رد میشد که شهریار جلوشو گرفت و دو پیک پر مشروب برای خودش برداشت .
یک نفس پیک های مشروب رو یکی پس از دیگری بالا کشید .آسا کتو از دستم کشید و گفت :
- بده من کتمو ،خوردیش !!!
اوه حواسم نبود تمام مدتی که شهریارو زیرنظر گرفتم کت جلوی بینیم بود. آرزو دست تو دست شروین وارد شد
و با چشم دنبال ما گشت،براش دست تکون دادم که متوجهم شد و همراه شروین سمت ما اومد .خوش بحال خواهرم کسیو داره که خیلی دوستش داره. آسا از وقتی اومده بود سرش پایین بود و مدام زیرلب چیزی میگفت .
- چرا سرت پایینه؟؟
+ سرمو بلند کنم که عشوه های این دخترای اُمُ الفساد رو ببینم ،تا همینجام که اومدم بخاطر آبروم بوده ،وگرنه من خورد میکنم قلم کسیو که همچین مهمونی هایی بیاد .
اوه اوه خوبه پس واقعا دوست پسرم نیست وگرنه باید جنازمو از این در میبردن بیرون .
+ ای بابا انقدر سخت نگیر آسا انقدرام که فکر میکنی بد نیس .
آسا با دستش به گوشه ی سالن اشاره کرد و گفت :
- معلومه اصلا ا بد نیست .
+ نگاهم کشیده شد به سمت جایی که آسا نشون داد.اوه باز این نگین بی فکر جلوی همه با یکی از پسرای تو
romangram.com | @romangram_com