#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_43
دهن کجی ای براش کردمو نشستم کنار شومینه.آسا لباسا رو برداشت و رفت جلوی آینه ی قدی سالن .
وقتی خودشو توی آینه دید شکه شده یبار به من نگاه کرد و یبار به سرو وضعش ..
- لباسام چی شدن؟؟کی اینارو تنم کرده؟؟!!با صدای بلند گفت نکنه تو باز تنم کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
+ تاحالا شده بین مرگ و زندگی گیر کنید؟؟؟
دقیقا تو همون موقعیت بودم ،از چشمای آسا خون میبارید،دست و پامو گم کرده بودم تو اون لحظه نمیدونم
چجوری اون حرف به ذهنم رسید و گفتم :
- ن... ن بابا دوستم با برادرش اومده بود بهم سر بزنن ازش خواستم لباسای تو رو عوض کنه خونی شده بودن لباسات .
+ پس برو خداتو شکر کن که اگه کار تو بود همینجا خفت میکردم ،درسته یه غلطی کردم که خودمم یادم نمیادولی دلیل نمیشه هی بچسبی به منو لخت ببینی .
نفسمو با فشار رها کردم و واقعا اون لحظه شکر کردم که لو نرفتم .
آسا رفت پشت پارتیشن و کتُ شلوارشو پوشید؛وقتی اومد بیرون با دیدنش مات و مبهوت بهش خیره شدم ،سوتی براش کشیدمو گفتم :
- اولالا...ببین چه سلیقه ای دارم من ...
+ خیر از سلیقه ی جناب عالی نیست از خوشتیپی منه ،من گونی ام بپوشم بهم میاد .
- آره دیدم چقدر گونی هایی که قبلا ا میپوشیدی بهت میومدن .
ناخواسته اون حرفو زدم ولی دیر شده بود آسا سرشو انداخت پایین و رفت بیرون .
اه مردشورتو ببرن نورلانا این چه حرفی بود که زدی؟؟!!بلند شدم رفتم دنبالش که دیدم تو حیاط داره میون برفاراه میره .
رو پله ها وایستادمو گفتم :
- ببخشید منظوری نداشتم ،بیا تو هوا سرده سرما میخوری .
+ ن اشکالی نداره اگه به روم نمیاوردی تعجب میکردم ،برو بعد حرف زدن با مادرم میام باید بهشون بگم یه مدت میرم جنوب تا هی نگن کجا میرم کجا میام ..
romangram.com | @romangram_com