#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_42

کلافه هوفی کشیدمو گفتم :

- شهریار بیشتر از تایمت حرف زدی بای .

گوشیو پرت کردم روی میز چطور انقد پروعه که باز انتظار داره مثل قبل باهاش برخورد کنم ؟؟ پسره ی شیاد ...

آسا که تا اون موقع سکوت کرده بود یک پاشو روی پای دیگرش انداختو و گفت :

+ این همون مردیه ی که باید جلوش نقش بازی کنم؟ !

- مرد؟؟این از مرد بودن فقط آپشن نر بودنشو داره اسم همچین آدمایی رو حیفه بزاری مرد .

آره از امشب نقشت شروع میشه ،بهتره بجای رو کم کنی از من حواستو به نقش بازی کردنت بدی وگرنه زندگی من داغون میشه .

+ میشه یسوال بپرسم؟

- بپرس

+ تو که دیگه دختر نیستی پس شهریار چه خطری برات داره که اینقدر ازش میترسی؟ !

- تو کاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن ، همه چیه آدم به دخترانگی ختم نمیشه یوقتایی تجاوز به روح ازتجاوز به جسم هم فجیع تره.من از شهریار میترسم چون میخواد به روحم تجاوز کنه ن تنم .

+ اشه کمکت میکنم ولی نباید از خط قرمزای من عبور کنی میدونی که چی میگم؟ !

خوب میدونستم منظورش چیه ولی برای اینکه حاظر شه شب همراهم بیاد مهمونی باید سرش شیره میمالیدم .- اوکی قبوله ،توام هر چی من گفتمو گوش میدی ،الانم برو برات لباس خریدم بپوش ببینم اندازته یا ن؟

آسا بدون مخالفتی از جاش بلند شد به لباس ها رفت ولی وسط راه دوباره سرش گیج رفت و کم مونده بود بخوره زمین که فوری بازوشو گرفتم و نگهش داشتم .

حرصی بازوشو از دستم آزاد کرد و گفت :

+ الان گفتم از خط قرمزای من رد نشو آخه چه زود یادت رفت؟؟؟ !!!

- بدبخت اگه نمیگرفتمت که الان مختو باید با جارو از زمین جمع میکردم ،بیا و خوبی کن ..

+ مرسی ولی خواهشا دیگه از این خوبیای جسمی به من نکن .


romangram.com | @romangram_com