#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_41
حرصی نگاهی بهش انداختو باصدای بلند توپیدم بهش :
+من کجام لوسه؟برداشتی کل بدنمو سوزوندی انتظاری داری بپرم ماچت کنم ؟؟؟؟
- اولا تقصیر خودت بود که یخارو ریختی روی صورت من، منم عوض درآوردم جنبه داشته باش پس. دوما توبپری ماچم کنی جوری میزنم بری با برف سال دیگه بیای پایین ...استغفرالله فقط دنبال فرصته به من دست بزنه ...
سعی کردم زبونمو نگه دارمو باهاش کل کل نکنم.آسا اینجا بود تا من نقشم رو عملی کنم ن اینکه هر روز بکوبیم تو سر و کله ی همدیگه .
سینی غذا رو از دستش گرفتم و گزاشتمش روی میز،بوی کباب که به مشامم زد یادم افتاد چقدر گشنمه ؛با وله شروع کردم به غذا خوردن .
تموم مدتی که غذا میخوردم آسا خیره شده بود بهم و پلک نمیزد، سنگینی نگاهش اذیتم میکرد برای همین پرسیدم :
- چیه خوشگل ندیدی؟؟ !!
+ خوشگل که چرا ولی قحطی زده نه ...
چشمامو توی کاسه چرخوندمو بیخیال به خوردن غذام ادامه دادم این از ده فحش براش بدتر بود .
غذامو تموم کردم که تلفنم زنگ خورد ،شماره شهریار افتاده بود رو صفحه ..
با تردید جواب دادم و گفتم :
- بفرما
+ سلام یادت رفته؟
- علیک سلام امرت؟ !
+ خواستم مهمونی شبو یادآوری کنم میای دیگه حتما؟؟ !!
- حالا بزار ببینم چی میشه برنامه ی دیگه ای نداشته باشم میام .
+ یادمه قبلا ا بخاطر من کل زندگیتو کنسل میکردی چه رسد به برنامه اونوقت الان میخوای برنامه های نداشتتو
بهانه کنی برا نیومدن پیش من؟؟؟ !!!
romangram.com | @romangram_com