#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_39

قهقه ای به تصوراتم زدم ؛با زحمت پلیورو تنش کردم شلوارشم تنش کردم اومدم عقب تر تا سلیقمو ببینم .

با دیدن آسا با اون لباسا از خنده ریسه رفتم،پلیورش اندازه بود ولی شلوارش تا زیر زانوش بزور میرسید،شلوارکه ن همون شلوارک از نوع زمستونیش بود .

وای که چقد خندیدم؛آسا ببینه سرو وضعشو مو تو سرم نمیزاره الفاتحه ...

دوباره صدای آیفون اومد که اینبار مشخص بود غذا ها رو آوردن .

بعد تحویل گرفتن غذاها رفتم میزو چیدم؛ سوپمم آماده شده بود،ریختم توی سوپ خوری و گزاشتم وسط سفره .

کافی بود دیگه هر چقدر این آسا خان استراحت کرده بود باید به هوشش میاوردم .اولش خواستم آب بپاشم بصورتش ولی اینجوری دیگه مزه نداشت .

قالب یخو از فریزر درآوردمو ریختم توی کاسه و گزاشتمش روی شوفاژ .یکم که یخا آب شدن کاسه رو برداشتم و رفتم بالا سر آسا .

دوسه بار بلند صداش کردم ولی انگار ن انگار،به من چه من صدا زدم خودش واکنش نشون نداد .

صاف وایستادمو کل کاسه یخو همراه با آب یخ ریختم روصورت آسا. حواسم بود که به زخم سرش آب نخوره .

یهو آسا عین جن زده ها از جاش پرید و نعره زنان خودشو رسوند کنار شومینه .صورتشو خم کرد نزدیک آتیش شومینه و با صدای بلند گفت :

- وای یخ زدم... ای وای مامان پسرت مرد از سرما... پسرت از دست رفت کجایی مادر ببین به چه حالو روزی انداختن منو .

باخنده وایستاده بودمو به غرغراش تماشا میکردم .چقد وقتی حرص میکشید با نمک تر میشد .

یکم که گذشت و آسا حالش جا اومد برگشت سمتو با عصبانیت گفت :

- دختره ی احمق این چه کاری بود کردی؟؟ نمیدونی من مریضم تازه سرم خوب نشده بود که الان سینوزیتم

قوزبالاقوز میشه. پدرت بتو ادبو تربیت یاد نداده؟؟؟ از سنت خجالت بکش .

دوباره این بغض لعنتی به گلوم چنگ زد ولی پسش زدم و سعی کردم محکم باشم. با لحن حرص دراری گفتم :

+ حقته تا تو باشی منو سرکار نزاری تنهایی بفرستی خودت نیای،این به اون در .

آسا از جاش بلند شدو اومد روبه روی من وایستاد ،از بالا نگاهم کرد و گفت :


romangram.com | @romangram_com