#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_37

و بزور پاهاش رو صندلی جا شده بود .

نگاهم کشیده شد سمت موهای پرپشتش،

موهای خوش حالتش بدجور وسوسم میکرد که نوازششون کنم .

ناخوداگاه دستم رفتم لای موهاش و شروع کردم به بازی کردن با موهاش .یاد شهریار افتادم اون هیچوقت نمیزاشت مدل موهاشو خراب کنم .

اه من حالا چرا یاد اون افتادم ،سعی کردم از این لحظات نهایت استفادمو بکنم .خیلی حس خوبی داشت نوازش موهاش ،دیگه معلوم نبود کی از این فرصتا داشته باشم .

سرگرم موهای آسا بودم که راننده گفت رسیدیم .

کرایه ماشینو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم ،از راننده خواستم کمک کنه آسا رو ببریم داخل خونه .

مرد راننده از دستای آسا چسبید ومنم از پاهاش ،به سختی بلندش کردیم و رفتیم داخل .

به مرده گفتم آسا رو بزاره روی کاناپه .تخت خواب بالا بود نمیشد با این وزنش از پله ها ببریمش بالا .

راننده بابت این کمکش هم ده تومنی ازم گرفتو رفت ،واقعا دیگه انسانیت معنایی نداره همه چیو به چشم پول میبینن .

لباسامو درآوردم انداختم سطل زباله ،این لباسا دیگه برای من لباس نمیشد . یه نگاه به آسا کردم لباسای اونم خونی شده بود و دیگه قابل استفاده نبود .

لباس دیگه ای هم نداشت جز همونا که روشون آشغال ریخته بودم .محال بود بزارم دوباره اونارو بپوشه و توخونه ی من راست راست راه بره .

حالا چیکار کنم؟! وقت کافی ام نداشتم براش برم خرید کنم امشب مهمونی بود و باید برای مهمونی ام آماده میشدیم .

خدا لعنتت کنه دختر لاقل میزاشتی بعد مهمونی ناقصش میکردی الان من این جنازه رو چجوری شب مهمونی ببرم .

فکری به سرم زد،رفتم لپ تاپمو آوردمو از فروشگاه اینترنتی چند دست لباس زمستونی مردونه و دوتا شال گردن و یه کلاه هم برای آسا سفارش دادم .

اینجوری بهتر شد تا دوساعت دیگه خریدا میرسید دستم .رفتم آشپزخونه که با دیدن خون کف آشپزخونه صورتم مچاله شد .

طی رو آوردم و خون های رو پارکت رو شستم .کارم که تموم شد گشتم دنبال مواد موردنیازسوپ .

آسا به هوش بیاد حتما گشنش میشه .مواد سوپ رو خورد کردمو ریختم توی قابلمه ،گزاشتم بپزه .


romangram.com | @romangram_com