#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_36
ناباور بهش خیره شدم . این پسر چرا انقدر زبونش تلخه آخه؟ !
البته حق هم میدما،چشمش از من ترسیده بدبخت شب خوابید صبح بیدار شد بهش تهمت تجاوز زدم .
آسا آروم آروم حرکت کرد سمت ماشین، و من از پشت سرش راه افتادم .نمیدونم چی شد فقط اون لحظه رو دیدم که آسا دستشو گرفت به سرش از پشت خورد زمین .
البته زمین هم که ن افتاد از پشت روی بنده. چون پشت سرش بودم باعث شد بیوفته روی من و منم باهاش بخورم زمین .
خیلی وضعیت بدی بود وسط خیابون .من روی زمین بودمو آسا به پشت روی من افتاده بود .
بخودش زحمت تکون خوردن هم نمیداد نره غول،نمیگه یه دختر لاغر مردنی این زیر داره له میشه .
در حالی که نفسم به سختی در میومد با صدای بلند گفتم :
- من هنوز جوونم، آرزو دارم دِ پاشو از روی من دیگه لهم کردی شامپانزه ...
ن صدایی از آسا در اومد ن حرکتی کرد !!!
به سختی آسا رو انداختم کنار و از زیرش بیرون اومدم .
نگاهش کردم که دیدم آقا دوباره از هوش رفته. آخ آسا اگه الان میدیدی وسط خیابون تو چه وضعی بودی تا آخرعمرت میرفتی اعتکاف برای توبه کردن .
اطرافو نگا کردم که دیدم چنتا پسر بچه ی شیطون با موبایلشون ازمون عکس گرفتن .خندم گرفت اگه این عکساپخش بشه آسا دیگه از خونه ام بیرون نمیره .
راننده ی تاکسی که تا اون لحظه لمیده بود روی صندلیش و نیومد برای کمک از ماشین پیاده شد و اومد سمت ما و گفت :
- آبجی چی شده ؟کمکی میتونم بهتون بکنم ؟؟
+ شیش قلو شده همشونم پسر شده ! آقا این آخه پرسیدن داره ؟نمیبینید برادرم از هوش رفته ؟!بلندش کنیدبزاریمش توی ماشین .
- چشم ،شرمنده آبجی .
با کمک راننده آسا رو عقب سوار کردیم و خودمم نشستم کنارش تا اگه چیزیش شد متوجه بشم .
خیلی نگرانش بودم، این حال بدش تقصیر من بود. ناراحت خیره شدم به صورت آسا ، سرش روی پاهای من بود
romangram.com | @romangram_com