#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_33

- آقا ترو خدا زود باشین بدادم برسین ،نزارین بمیره ...

+ خانم آرامش خودتونو حفظ کنید ؛مصدوم کجاهست الان؟؟؟

- توی آشپزخونست،سرش خورد به کابینت از هوش رفت،تروخدا نجاتش بدید ...

ترسیدم،ترسیدم بگم که من با گلدون زدم توی سرش .چون اگه چیزیش میشد پام به بازداشتگاه باز میشد ...

تکنسین ها رفتن بالای سر آسا و معاینش کردن .

بعد از انجام معاینات اولیه بهم گفتن که خداروشکر به کما نرفته و تا چند ساعت دیگه به هوش میاد

،ولی بایدبرای اطمینان به بیمارستان انتقالش بدن تا از سرش عکس بگیرن .

نفس راحتی کشیدمو خداروشکر کردم که بلایی سرش نیومده ولی هنوز خطر رفع نشده بود باید همراهش تابیمارستان میرفتم .

سر آسا رو پانسمان کردن و با برانکارد بردنش توی آمبولانس .

هنوز گریم بند نیومده بود و از کاری که کرده بودم حسابی شرمنده و عصبی بودم .

اگه بلایی سر آسا میومد معلوم نبود عاقبت من چی میشد.آمبولانس آژیر کشان راه افتاد سمت نزدیک ترین بیمارستان .

تمام راه دست آسا رو گرفته بودم و خیره شده بودم به صورت بی رنگ و روحش .

اگه به هوش بیاد و بفهمه من زدم توی سرش منو زنده نمیزاره .

رسیدیم به بیمارستان که فوری آسا رو منتقل کردن به بخش رادیولوژی .

بعد از گرفتن عکس از سرش ازم خواستن تا عکس ها رو به دکتر متخصص مغز و اعصاب نشون بدم .

با استرس در اتاق دکترو زدم که با صدای بفرمائید گفتنش وارد شدم .

دکتر بعد از مشاهده ی عکس ها گفت که خطر جدی ای پیش نیومده ولی امکان داره ضربه ای که به سرش خورده عوارضی داشته باشه و نتونه یه مدت راه بره یا موقع راه رفتن مدام سرش گیج بره .

از دکتر تشکر کردمو خوشحال از اتاق اومدم بیرون .


romangram.com | @romangram_com