#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_26
خودتو بندازی به من ؟؟؟کور خوندی من هیچ کاری نکردم .
+ باشه بفرما عکسا رو ببین باورت میشه ..
گوشیو برداشتم و رفتم گالریش عکسایی که دیشب از خودمون گرفته بودمو گرفتم جلوی صورتش :
+ بفرما ببین این تویی یا عمه ی منه تو عکسا؟؟؟
بوضوح دیدم که رنگش پریدو مثل گچ دیوار سفید شد،لرزش هیستریکی گرف بدنش و با دستای لرزون خواست
گوشیو از دستم بکشه بیرون که فوری عقب کشیدم .
+ آی دیگه قرار نبودا زرنگ بازی دربیاری،میخوای عکسا رو پاک کنی تا راحت بزنی زیر کارت؟؟؟
زانو هاش شل شدنو بزور خودشو به مبلی که نزدیکش بود رسوند تا نخوره زمین . حسابی سردرگم و کلافه بود،
سرشو خم کرد و میون دوتا دستاش گرفت .
یک لحظه از خودم بدم اومد دیگه این همه نامردی حقش نبود ،ولی باید تا فردا یه همراه پیدا میکردم برای مهمونی شهریار .
قول میدم بعد بیرون انداختن شهریار از زندگیم همه چیو به آسا بگم و ازش حلالیت بخوام ...
اب میوه ای که روی میز بود رو برداشتم و رفتم کنارش روی مبل نشستم .
یا این اب میوه رو بخور فشارت افتاده فکر کنم یوقت عین دخترها غش نکنی ...!!!
با چشمای نمدارش نگاهم کرد و با صدای لرزونی گفت :
- بگو که دروغه..ترو به جونت عزیزت بگو دروغه...ترو به هرکی که میپرستی به مولا قسم بگو دروغه.. بگوکه من انقد کثیف نیستم که به کسی که نامحرمه بهم و تو خونش مهمونم دست درازی کرده باشم ...ترو به علی قسم بگو ...
بغض گلمو گرفت من چیکار کردم با این پسر،فکرشم نمیکردم در این حد اعتقاد داشته باشه .خدایا خودت منوببخش .
خواستم لب وا کنم و بگم که دروغ گفتم، ولی با صدای پیامک گوشیم خفه شدم .
صفحه ی گوشیمو روشن کردم که با دیدن پیام روی صفحه منصرف شدم از گفتن حقیقت .
romangram.com | @romangram_com