#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_27

پیام از طرف شهریار بود و گفته بود فردا شب بی صبرانه منتظرمه و این ینی باز یه نقشه برای گول زدن من کشیده بود .

+ چی شد نورلانا!؟ چرا جواب سوالمو نمیدی چرا نمیگی که دروغه؟ !

نفسمو که تو سینم حبس شده بود با فشار دادم بیرون گفتم :

- آسا هیچی دروغ نیست و اون عکسا هم مدرک رابطمون هستن .

+ لعنتی چرا؟؟؟چرا با من اینکارو کردی؟؟؟؟من بی شرف عقلم سرجاش نبود تو چرا راضی به این کار شدی مگه تو ام مث من حواست سرجاش نبود؟؟؟؟؟؟

- آسا خب من یه دخترم منم نیازایی دارم وقتی دیشب پیش قدم شدی اولش خیلی سعی کردم جلوتو بگیرم ولی بعد

تمام بدن منم پر نیاز شد،چرا درکم نمیکنی؟ !!

با سیلی که بهم زد گوشه ی لبم پاره شد و خون اومد،دستمو گزاشتم رو صورتم و با چشمای لرزون نگاهش کردم ...

+ بتوام میگن دختر؟؟؟تو دیشب پیش من چه غلطی میکردی که اون این اتفاق بیوفته؟؟؟نگو من پیش قدم شدم بگو خودت کرم ریختی ...

بغضم شکست و اشکام از روی گونه هام سر خوردن پایین ...خدا لعنتت کنه شهریار ببین منو به چه روزی انداختی که از یه پسر بی سرو پا باید سیلی بخورم .

بیخودی برامن ابغوره نگیر .پاشو اون عکسارو از تو گوشیت پاک کن دختره ی بی حیا،خجالت نمیکشه از گوه کاریاش عکسم انداخته ....

- تا کاریو که ازت میخوام انجام ندی اون عکسا پاک نمیشن ...

قیافه ی جدی ای بخودش گرفت و با لحن محکمی پرسید :

+ چکاری؟؟؟

- ترس چیزی زیادی نیست ، ازت نمیخوام عقدم کنی فقط باید یه مدت نقش دوست پسرمو بازی کنی ....

با قیافه ی متعجبی بهم خیره شد. نمیدونستم از دیدن این حالتاش بخندم یا ناراحت باشم، اخه وقتی تعجب میکنه

چشماش خیلی باحال درشت میشه ودهنشم باز میمونه .

بیخیال آنالیز حالتای چهرش شدم وگفتم :


romangram.com | @romangram_com