#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_148
با حرص ظرف شامپویی که روی لبه ی وان بود پرت کردم به سمتش که به جای ناجورش برخورد کرد .
باحالت تظاهر آخی گفت و دولا شد .
- نانی برو دعا کن از پدری ساقطم نکرده باشی وگرنه من میدونمو تو و انتقام بچه های ناکامم .
بعد با حالت نمایشی اشک خیالیش رو پاک کرد و گفت :
- الهی بمیرم براشون بچه هام ناکام از دنیا رفتن .
نمی دونستم از شدت خنده چه کار کنم فقط محکم دستم رو روی دلم گذاشتم تا روده بر نشم .
بعد از کلی مسخره بازی های آسا دوش گرفتیم و از حمام بیرون اومدیم .
به محض خروج از حمام هر دو هم زمان عطسه ی محکمی کردیم که نشون میداد دوباره دکتر لازم شدیم .
آسا با حوله ی سفید تن پوشش روی تخت طاق باز دراز کشید و فین فین کنان گفت :
- اگه یه روز از تو به من خیری برسه اونوقت باید از شدت تعجب سکته کنم . اگه اول صبح کرم نمیریختی الان حال و روزمون این نبود .
دستم رو با بی حالی به سرم گرفتم و با ناله گفتم :
- آسا لطفا انقدر چرت و پرت نگو، به من چه که تو جنبه نداری .
بجای این حرفا بگو الان باید چیکار کنیم اگه باز به دکتر غفاری زنگ بزنم به بابام خبر میده فاتحم خوندس .
- کی حالا گفت به دکتر غفاری زنگ بزنی ؟ !
- پس میگی چیکار کنم ؟ !
- خودت چی هستی پس بپر یه قابلمه سوپ درست کن بخوریم حالمون جا بیاد .
راستی از اون اب پرتقالایی که اون سری برام گرفته بودی ام باز بیار خوشمزه بودن .
لنگه ی کفش ابریم رو دراوردم و به سمتش پرت کردم .
romangram.com | @romangram_com