#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_147

با پاش در حموم رو باز کرد و آروم من رو داخل وان گذاشت .

با شوک و تعجب داشتم به کارهای آسا فکر میکردم .

امروز دوبار منو بغل کرده بود، دوبار توی بغلش بودم ، چیزی که حتی توی خواب هم نمیدیدم .

خداجون چه زود دعام رو قبول کردی!!؟؟

آسا خم شد و آب ولرم وان رو باز کرد .

با خنده گفتم :

- آسا مگه دیوونه شدی؟ کی با لباس حموم کرده که من دومیش باشم .

چهره ی متفکری به خودش گرفت و گفت :

- خب منو تو اینکارو میکنیم تا اسممون رو به عنوان اولین دیوانه های گینس ثبت کنن .

توکه حوصله نداری خودت حموم کنی منم نمیتونم بدون لباس جلوی تو لخت حموم کنم ،پس مجبوریم هردوتامون همزمان با لباس حموم کنیم .

قهقه ای سر دادم و مشتی از آب رو روی صورتش ریختم .

بعد از کلی آب بازی کردن که داشتم از خوشحالی روی ابر ها پرواز میکردم آسا وادارم کرد چشم هایم رو ببندم تا با خیال راحت دوش بگیرد .

درحالی که دستم روی چشمانم بود حس شیطنتم گل کرد و نامحسوس از میان انگشتانم به تن برهنش نگاه کردم .

درکمال تعجب دیدم که فقط تیشرتش رو از تنش درآورده .

نتونستم خودم رو کنترل کنم و با حرص پرسیدم :

- یعنی فقط بخاطر اینکه تیشرت تنت نیست منو مجبور کردی سه ساعت چشم هام رو ببندم ؟؟ !!!

درحالی که نیم رخش به سمت من بود گفت :

- نچ، میخواستم آستانه ی تحملت رو بدونم که تا کی میتونی خودتو نگه داری چشم چرونی نکنی .


romangram.com | @romangram_com