#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_146
با چشم های اشکی سرمو نزدیک صورتش خم کردم و گفتم :
- آسا، آسا... حالت خوبه؟؟؟
ناگهان آسا چشماش رو باز کرد و با یه حرکت منو روی خودش انداخت .
روی سینه ی ستبرش بودم و به چشم های هم خیره شده بودیم .
دستاش رو نوازش وار روی موهای خیسم کشید وبا لحن متفکری گفت :
- دختر تو چقدر دل پاکی داری .
ناخودآگاه ابروهام بالا پرید و با لحن متعجبی پرسیدم :
- چطور مگه؟ !
- آخه هنوز دو دقیقه از پرتت کردنت توی آب نگذشته بود که آهت منو گرفت و خودمم توی آب پرت شدم .
اخمام رو درهم کشیدم و با عصبانیت گفتم :
- آه من نگرفتت این کیارش خودشو کاسه داغ تر از آش کرد و انتقام منو ازت گرفت .
منو از روی خودش کنار زد و از روی زمین بلند شد .
با لحن جدی ای گفت :
- پاشو بریم خونه لباسات خیسه سرما میخوری .
ابرویی بالا انداختم و گفتم :
- نچ حال ندارم از جام تکون بخورم .
با شتاب به سمتم اومد و بدون اینکه مهلت کاری رو به من بده مثل پر کاه بغلم کرد و به داخل خونه برد .
برای اینکه نیوفتم دستام رودورگردنش حلقه کردم و سرم رو به سینش چسبوندم .
romangram.com | @romangram_com