#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_143
دستم رو محکم تخت سینش کوبیدم و از کنارش رد شدم .
وقتی بیش از حد به حال خودشون بزارم اینجور دم درمیارن دیگه !
با تردید جلوی در اتاق ایستادم و از میون در نگاهی به داخل کردم .
آسا با وجود سروصدای منو کیارش بیخیال تر از هر وقت دیگه ای خوابیده بود .
یعنی چی شده این الان باید دنبال کارای ماشین عروس و آرایشگاه باشه پس چرا باخیال تخت گرفته خوابید؟؟ !!
شانزده ساله بودم که همراه مادرم برای خرید کفش به بازار رفتیم .
پشت یکی از ویترین های کفش فروشی یک جفت کفش خیلی زیبا دیدم ولی کوچکتر از سایز پایم بود .
بخاطر زیبایی کفش ها توجهی به کوچک بودنشان نکردم و آنهارو خریداری کردم .
کوچک بودن سایز کفش ها باعث شدند پاهایم زخمی شوند و تاول بزنند. چندین سال گذشت. کفش ها پاره شدند و از بین رفتند ولی جای زخمی که آن کفش ها در پاهای من ایجاد کردند همچنان آشکار است .
این داستان حکایت حال و روز خیلی از انسان ها در این دوره زمانه است .
ما جوان ها بخاطر ناپختگی مان عاشق کسانی می شویم که همانند آن کفش درحد مانیستند و جز آسیب زدن به ما فایده ی دیگری ندارند و چندین روز بعد از زندگیمان بیرون می روند ولی تا سالیان سال جای زخم هایی که به قلب و روحمان زدند باقی خواهد ماند .
نورلانا
داخل اتاق شدم و آهسته گوشه ای از تخت نشستم .
محو تماشای آسا شدم. چقدر چهرش توی خواب آروم تر بود .
غلطی روی تخت زد و ساعدش رو روی صورتش گذاشت .
شیطنتم گل کرد و یکی از موهای بلند سرم رو وارد بینی اش کردم زود درآوردم .
آسا محکم شروع کرد به خاراندن بینی اش و دوباره به پلو دراز کشید .
اینبار موهایم رو وارد گوشش کردم و قلقلکش دادم .
romangram.com | @romangram_com