#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_140
فکرم رفت پیش حرفایی که تو خواب و بیداری بهم زد. چرا اون حرفارو گفت .
اگه این دوماه اخلاقشو نمیدونستم فک میکردم عاشقمه .
هه عشق! آسا دیگه هیچوقت دل به دختری نمیبنده .
انقدر داغون شدم که حتی به فکر کشتن نازنین هم افتادم .
ولی من لامصب هنوزم دلم نمیاد یه خال بهش بیوفته .
به خودم که نمیتونستم دروغ بگم من هنوزم دیوانه وار عاشقش بودم ولی غیرتم قبول نمیکنه .
چطور نازنین تونست با من همچین کاری بکنه؟ !
یهو یاد اون روزی افتادم که حاضر نبود آزمایش بده چون میترسید معلوم بشه بارداره و دستش رو بشه .
توی برگه ی سونوگرافی نوشته بود بچه سه ماهشه، یعنی نازنین وقتی باردار بود اومد سراغ من !
حالا فهمیدم چرا بعد از سه سال پیداش شده بود و اصرار داشت ازدواج کنیم !
میخواست حرومزادشو به ریش من ببنده و بندازه گردن من .
از کجا معلوم همین الانشم بخاطر آبروش نگه من بهش تجاوز کردم و بچش از منه؟؟ !!
باید یه فکری میکردم هر چه زودتر. اگه ناپدید بشم همه باور میکنن اون بچه مال من بوده .نازنین باید تاوان این کارش رو بده. فردا از یاشار میخوام که علیه نازنین شکایت کنه ، من گول خوردم و ناخواسته اسباب بازی نازنین شدم؛هیچوقت بخاطر این کار کثیفش نمیبخشمش .
آروم سر نورلانا رو از دستم بلند کردم و روی بالشت گذاشتمش .
خواستم از روی تخت بلند شم که تکونی خورد و محکم تر از قبل دستش رو دورم حلقه کرد .
تمام بدنم خشک شده بود و درد میکرد برای همین کلافه دستش رو انداختم اونور و با صدای بلند گفتم :
- نورلانا چته عین کنه ها چسبیدی بهم نمیذاری حتی نفس بکشم .
با صدایی که بخاطر خواب آلودگیش بزور درمیومد گفت :
romangram.com | @romangram_com