#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_139
خواستم با دستمال کاغذی گوشه ی لبش رو پاک کنم که ناگهان سیخ روی تخت نشست .
با نگرانی و اشک بهم نگاه کرد. باورش نمیشد که پیشش باشم .
دستاش رو قاب صورتم کرد و گفت :
- آسا دلم خیلی برات تنگ شده بود. بی معرفت رفتی دیگه منو فراموش کردی؟ !
بعد صورتم رو لمس کرد و گفت :
- چقدر که خوبه که حداقل توی خوابم اومدی الان واقعیت بود جفتک مینداختی اگه بهت دست میزدم .
تک خنده ای کردم و وادارش کردم دراز بکشه . این دختر تو هر شرایطی منو میخندونه .
خواستم از کنارش بلند شم و برم بخوابم که دستم رو کرفت و کشید .
نتونستم تعادلم رو حفظ کنم و کنارش روی تخت افتادم .
با حالت التماس واری گفت :
- آسا تروخدا نرو ، جون نازنینت نرو .
یه امشب رو تو خوابم مال من باش بزار با وحشت بیدار نشم .
سرم رو تکون دادم و کنارش دراز کشیدم .
دستم رو باز کرد و سرش رو گذاشت روی بازوام، دستش رو دور کمرم محکم حلقه کرد و خوابید .
دیوانه فکر میکرد میخوام فرار کنم یا عروسکشم که اینجوری منو به خودش چسبونده بود .
ناخودآگاه دستم رفت لای موهاش و نوازشش کردم .
چقدر خوش حالت و نرم بودن. انقدر موهاشو دست کشیدم که آفتاب دراومد و صبح شد .
نورلانا حتی یک میلمتر هم از جاش تکون نخورده و بود و همچنان محکم بغلم کرده بود .
romangram.com | @romangram_com