#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_138
رسیدم جلوی در و با کلید هایی که قبلا داشتم وارد خونه شدم .
از حیاط عبور کردم و می خواستم وارد سالن بشم دستی دور بازوم محکم حلقه شد و آروم زیر گوشم زمزمه کرد :
- کجا به سلامتی؟ !
می دونستم یکی از قلچماق های نورلانا هست و چون هوا تاریکه چهرم رو واضح نمیبینه برای همین فکر کرده دزد هستم .
آروم برگشتم سمتش و گفتم :
- آسا هستم. حالا ولم کن تا اخراج نشدی .
سریع ببخشیدی گفت و دستم رو رها کرد .
- آقا چرا این موقع شب تشریف آوردید خانم خواب هستن .
- بتو ربطی نداره فقط سروصدا نکن،نمیخوام خانم بیدار بشه .
- چشم آقا .
در اتاق رو آروم باز کردم که دیدم نورلانا روی تختش مچاله شده خوابیده .
بدجور داغون بودم. همیشه حرف زدن یا کل کل با نورلانا بهم آرامش میداد و سرحالم میکرد .
کنارش روی تخت نشستم و به چهرش نگاه کردم .
تو خواب هم چهره اش شیطتنش رو حفظ کرده بود .
نمیدونم چه خوابی می دید که مدام ناله میکرد و لبش رو به دندون میکشید .
آخر سر هم لبش زخمی شد و خون ازش اومد .
دست بردم سمت لبش و با ملایمت از زیر دندونش کشیدم بیرون .
به شدت عرق کرده بود و کابوس می دید .
romangram.com | @romangram_com