#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_137

یاحالت تمسخر گفتم :

- خانوم شما دارید چی میگید حتما اشتباهی پیش اومده !ما حتی محرم هم نیستیم فردا قرار بود عقد کنیم اونوقت الان بچمون سقط شده؟! نکنه این بچه از هوا اومده ؟؟؟ !!!

پرستار قیافشو در هم کرد و با اخم برگه ای بهم داد وگفت :

- بفرمایید نتیجه ی سونوگرافی خانومتون رو ببینید تا بفهمید این بچه از هوا اومده یا از یه مرد دیگه .

با شنیدن این جمله برق از سرم پرید . یعنی چی یه مرد دیگه !؟

نکنه نازنین بهم خیانت کرده ؟؟

با استرس برگه رو گرفتم دستم و نگاهش کردم .

یه عکس از داخل رحم نازنین بود که چیزی توش قابل تشخیص نبود ، چون بچه معلوم نبود توی عکس خوشحال شدم که حتمااشتباهی شده ولی با خوندن متن زیر عکس روح از تنم جدا شد .

بچه سه ماهش بود و به علت ضربه به شکم از رحم خارج شده بود که عامل مرگ بچه اعلام شده .

سر خوردم و کف زمین نشستم ، دنیا داشت دور سرم میچرخید .دلم میخواست با یکی از همون چاقوهای پزشکی ای که که توی بیمارستانه نازنین رو تیکه تیکه کنم ولی انقدر زانوهام سست شده بود که حتی نمیتونستم یک میلیمتر تکون بخورم .

پرستار ها با دیدن حالم اومدن سمتم و گفتن که فشارم افتاده . روی تخت دراز کشیدم که سرمی بهم وصل کردن و گفتن شب رو بایدبیمارستان باشم چون بخاطر شوکی که بهم وارد شده خطر حمله ی قلبی هست .

آروم از گوشه ی چشمم اشکی سر خورد که با نوک انگشتم پاکش کردم. نه نباید بشکنم یه هرزه ارزش خورد شدن من رو نداره .

سرم دستم رو محکم که کشیدم که رگ دستم پاره شد .

اهمیتی ندادم به سمت امور مالی رفتم تا هزینه ی بیمارستان خودم و نازنین رو حساب کنم .

بعد از ترخیص از بیمارستان زدم بیرون . ساعت حدودای دو ونیم شب بود .

توجهی به ساعت نکردم و راه افتادم سمت خونه ی نورلانا .

خیابون خلوت بود و ماشینی پیدا نمیشد ، پیاده راه افتادم .

نمیدونم چقدر گذشته بود ولی دیگه نای حرکت نداشتم. دوساعتی میشد که پیاده روی کردی بودم . می خواستم بشینم روی جدول های خیابون تا خستگیم رفع بشه که دیدم کم مونده به خونه ی نورلانا برسم .


romangram.com | @romangram_com