#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_134

وقتی عکسای بدن نازنین رو دیدم دلم خون شد ؛من خیلی زیاده روی کرده بودم .

الهی بمیرم تمام تن و بدنش کبود و زخمی شده بود . ناسلامتی فردا عروسیمون بود ولی من باعث شدم نازنین به این روز دربیاد . ازشدت عصبانیت دستم رو مشت کردم و دندون هامو بهم فشار دادم .

من که کتکش زده بود به چه حقی دوباره پدرش دست روش بلند کرده بود ؟ !

لعنت به من ، لعنت به من ، چرا یهو همه چیزو بهم ریختم ؟؟ به نازنین خودم ، عشق خودم برچسب هرزگی زدم !

اینجوری نمیشد باید همه چیو درست میکردم .

بی توجه به صدا زدنای مامان که میگفت توی این بارون دارم کجا میرم از خونه بیرون زدم .

سر خیابان سوار ماشین شخصی ای شدم و آدرس خونه ی نازنین رو دادم .

بعد از حساب کردن کرایه سر کوچه شون پیاده شدم و به سمت خونشون راه افتادم .

بخاطر باریدن باران حسابی کوچه گل شده بود وباعث میشد گاهی پاهام تو گل فرو بره و نتونم راه برم .

به هر سختی شده بود به در خونشون رسیدم که دیدم در طبق معمول باز مونده .

پس از عبور از حیاط خواستم وارد خونه بشم که متوجه کثیفی شلوارم شدم ؛حسابی گلی شده بود .

کفشهام رو درآوردم و کنار حوض پاچه های شلوارم رو شستم .

خونه ی نازنین اینا با اینکه خیلی فقیرانه بود ولی صفای خاصی داشت ، دور تا دور حیاط پر بود از گلدون های اطلسی،شمعدونی ویه تخت چوبی که کنار حیاط گذاشته شده بود .

بارون هنوز ادامه داشت . انقدر عجله کردم که حتی چترمم باخودم برنداشتم و حسابی خیس آب شده بودم .

باصدای بلند یا الله ای گفتم که مادر نازنین با صدای نحیفی گفت :

- بفرمائید .

وارد پذیرایی شدم که با دیدن وضع خونه خشکم زد .

انگار توی خونه جنگ شده بود نازنین کناری بی حال افتاده بود و مادرشو بغل کرده بود .


romangram.com | @romangram_com