#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_133

خدا خدا میکردم که تا فردا سرما نخورم .

درحالی که هنوز حوله تنم بود به آشپزخونه رفتم و محض احتیاط دوتا قرص سرما خوردگی خوردم تا مثلا به خیال خودم پیشگیری کرده باشم .

همزمان با خروج من از آشپزخونه کیارش هم با عجله وارد شد که باعث شد محکم بهم برخورد کنیم .

بینی ام بخاطر برخورد با قفسه ی سینش به شدت درد گرفت و آخ بلندی گفتم .

در حالی که بینیم رو میمالیدم با عصبانیت گفتم :

- چته مگه جلو چشمت رو نمیبینی ؟ !

- نه چون اگه بخوامم نمیتونم .

- چرا مگه چی شده؟

درحالی که سرش رو پایین انداخته بود گفت :

- یه نگاه به سرو وضعت بکن میفهمی .

با تعجب نگاهی به لباسم انداختم که متوجه شدم گوشه ی حوله ی تن پوشم کنار رفته و دار و ندارم معلومه .

از خجالت حتی نمیتونستم سرم رو بلند کنم .فوری کیارش رو کنار زدم و دوان دوان خودمو داخل اتاقم پرت کردم .

در اتاق رو بستم و بهش تکیه دادم .

این چه گندی بود که من زدم !

آخ نورلانا،با همین بی فکریات آسا رو فراری دادی دیگه ، اگه الان بود و میدید تو صورتت تفم نمی انداخت .

بیخیال فکر کردن به دسته گلی که امروز آب دادم رفتم روی تختم دراز کشیدم تا برای فردا سرحال باشم .

از شدت خستگی به پنج دقیقه نکشیده بود که خوابم برد .

« آسا »


romangram.com | @romangram_com