#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_130

اون یکی اونو دوست نداشت

یکی اسم یکیو حک میکرد

اون یکی اونو دک میکرد

زیر این آسمون رنگی آخه تا کی دو رنگی

یکی بود یکی نبود رسم دلای سنگی

یکی دلش بی قرار بود اون یکی سر قرار بود

یکی هر روز میشد دیوونه تر ای خدا شدم در به در

یکی واسه اون یکی دعا میکرد اون یکی میگفت هستی مایه درد

یکی دنیا رو بی اون نداشت

اون یکی اونو جامیذاشت »

به امید روزی که بجای یکی بود یکی نبود این حرف را بشنویم که همه ی عاشق ها باهم هستند .

« نورلانا »

انقدر رانندگی کردم که نفهمیدم کی به بیرون شهر رسیدم ، تا بخودم اومدم متوجه شدم تو یک جای بیابون مانندی هستم .

از ماشین پیاده شدم و دور و اطراف رو نگاه کردم ده متر اونورتر طرف تر پرتگاه بود ،جلوتر رفتم و لبه ی پرتگاه ایستادم .

اشک هام روی گونه هام سرخوردن؛ انگارکه باهم هوس سرسره بازی کرده بودن .

رعد و برق زد و همراه با اشک های هم آسمون هم شروع به گریه کردن کرد ، شاید خدا میخواست بهم بفهمونه ، تنها نیستی من کنارتم .

هر جور که فکر میکردم تاب دیدن آسا رو با دختر دیگه ای نداشتم ، شاید این خودخواهی باشه ؛ آره اصلا من درمورد آسا خودخواه ترین آدم روی زمین هستم ،حسود ترین دختری که حتی طاقت شنیدن اسم دختر دیگه رو از زبون عشقش نداره .

گام بلندی برداشتم تا خودم رو توی دره پرت کنم ،اما حسی منصرفم کرد و به عقب برگشتم .


romangram.com | @romangram_com