#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_129
خواستم بغلش کنم
داد زد مگه نمیبینی دوستت ندارم؟ !
گفت مگه نمیبینی ازت خستم؟ !
دستشو گرفتم
کشید عقب دستشو
محکم تر دستشو گرفتم
از خواب پریدم
دستم هنوز گرم بود :))
یواشکی از در خونه خارج شدم و خوشحال از اینکه بادیگارد ها متوجه خروجم نشدن .پشت فرمون ماشینم نشستم .
با کشیدن تیک آفی سریع حرکت کردم و از خونه دور شدم ، اصلا حال و حوصله کیارش و نصیحت هاشو نداشتم ، محافظای دیگه ام دیدن قیافه هاشون خودش یه نوع ضدحال بود و بیشتر دپرس میشدم .
داشتم به خیابون های شلوغ تهران نگاه میکردم، خدایا مگه چی میشد از بین این همه آدم فقط آسا رو به من میدادی .
« راوی »
چقدر حال این روزهای دختر داستانمون مشابه حرف های این ترانه هست ، ترانه ای که نه تنها وصف حال نورلانای قصه ی مابلکه شرح حال هزارن عاشق که دچار عشق یک طرفه شده اند هست .
یکی بود یکی نبود
یکی عاشق بود یکی نبود
یکی واسه یکی جون میداد
ای خدا داد و بیداد
یکی جز اون یکی کسی نداشت
romangram.com | @romangram_com