#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_128

با درد بلند شدم و آب قند برای مامان درست کردم تا کمی حالش درست بشه ، به زحمت کمی از آب قند به خوردش دادم و بغلش کردم ، الهی بمیرم بخاطر من از بابا کتک خورد .

فقط منتظرم این عقد لعنتی انجام بشه تا حساب این آسای عوضی رو کف دستش بزارم ، از همون سه سال پیش که همکارم بود ازش

خوشم نمیومد ، حیف که مجبور بودم هم بخاطر آبروم هم بخاطر عشقم باهاش ازدواج کنم وگرنه بهش حالی میکردم جواب توهین هاو کتک های امروزش رو .

« نورلانا »

از داخل کمدم لباس مجلسی مشکی رنگی بیرون کشیدم و پرت کردم روی تخت ، رنگی که مناسب این مجلس بود فقط سیاه بود رنگ بخت من .

تلفنم رو برداشتم به مریم زنگ زدم تا فردا بیاد برای شینیون و آرایش صورتم باید توی اون مجلس میدرخشیدم تا بفهمه چه کسی رواز دست داده .

به سمت آشپزخانه رفتم واز یخچال چندتا دونه یخ برداشتم و گذاشتم زیر چشمام ،باید تا فردا پف چشمام از بین میرفت .

همه جای خونه رو که نگاه میکردم حضور آسا به نظرم می اومد ، اه لعنت به این اسم که شده همه شب و روزم .

ازبودنت برایم عادتي ساختي

ڪه هرگز

را باور ندارم ݧ بي تو بود

همیشه

یادت در فڪرم مهرت

درقلبم وعطرت

در لحظه هایم جاریست

چون دم دم های عید بود هوا ابری بود و گاهی رعد و برق میزد . بارانی مشکی رنگم رو پوشیدم و شال سیاهی به روی سرم انداختم ، حتی بدون لباس مشکی هم از ده فرسخی مشخص بود که عذادارم .

عذادار بودن همیشه برای وقتی نیست که عزیزت رو توی خاک دفن کردی ، گاهی اوقات برای کسی هست که مقابل چشمانت ازدستت رفت و مال کس دیگه ای شد .

« دیشب خوابش رو دیدم


romangram.com | @romangram_com