#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_125

خم شدم جلوی صورتش و زبونم رو نرم روی لب هاش کشیدم .

بعد از اینکه سر کوچه از ماشینش پیاده شدم باسرعت حرکت کرد و رفت .

با یاد بستنی خوشمزه ای که خوردم دوباره زبونم رو روی لبم کشیدم و سلانه سلانه به سمت خونه راه افتادم .

لگدی به در چوبی خونه زدم و وارد حیاط شدم ، جلوی پله ها یک جفت کفش مردانه ی شیک و گرون قیمت بود .

عجیب بود ما توی فامیل کسی رو نداشتیم که وسع مالیش در این حد باشه !یعنی کی اومده بود؟؟

یک پایم رو روی حوض فیروزه ای رنگی که وسط حیاط بود گزاشتم و آبی به دست و صورتم زدم .

با دست دیگه ام آب صورتم رو گرفتم و کفش هام رو از پام درآوردم ، آهسته وارد پذیرایی شدم که با دیدن شخصی که رو به روم وایستاده بود روح از تنم جدا شد .

با چشم هایی گرد شده و ناباور بهم خیره شده بود .

زبونم از ترس گرفته شده بود و به لکنت افتاده بودم .

بدنم لرزش هیستریکی گرفته بود من من کنان گفتم :

- س..سلام تو اینجا چیکار میکنی؟؟

- به به نازنین خانم، میبینم تازگیا مسئولیت آفتاب پرست رو هم شما تحویل گرفتی ، پیش من یه رنگی پشت سر یه رنگ دیگه؟ !

_ آسا باور کن اونجور که تو فکر میکنی نیست .

با صدای سیلی ای که تو گوشم نواخته شد دستم رو روی صورتم گزاشتم و با چشم های اشک آلود نگاهش کردم .

_ نازنین میدونی چیه ؟تقصیر از تو نبود تقصیر از خود احمقم بود که بیش از حد بهت اعتماد کرده بودم ، نمیدونستم تو هرزه ای بیش نیستی حتی هرزه ها هم مثل تو لباس نمیپوشن که تو این مدلی برای خودت تیپ زدی .

صداش رو بلند تر از قبل کرد و ادامه داد :

- خاک بر سر من چقدر تو رو کوبیدم توی سر نورلانای بیچاره بهش گفتم یه عشقی دارم حتی تا بحال یک تارموشو هم ندیدم .

پوز خندی زد و ادامه داد :


romangram.com | @romangram_com