#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_122
« نازنین »
حالم از هر چی عقد و عروسیه بهم میخورد ولی مجبور بودم ، بخاطر آبرومم که شده باید با آسا ازدواج میکردم .
خیلی سعی کردم متوجه ناراحتیم نشه ولی نتونستم شدت تنفرم رو پشت نقاب نازنین ساده و معصوم پنهان کنم .
موهای بلوند شده ام رو بافتم و رژ قرمز مخملی ام رو به لب زدم .
مانتوی کوتاه و تنگ قرمز رنگی همراه شلوار جین مشکی ام به تن کردم .دیگه خسته شده بودم انقدر زیر چادر خودم رو مخفی کرده بودم .سیگارم رو توی جیبم گذاشتم و کیفم رو روی شونه ام انداختم ، دکتر گفته بود سیگار برام سمه اما این روز ها شدیدا بهش نیاز داشتم.
میخواستم از در خارج بشم که صدای فریاد بابا بلند شد :
- دختره ی خیره سر با این سرو وضع داری کجا میری ؟نمیگی یوقت آسا میبینتت؟؟
+ برو بابا توام چپ میرم آسا راست میام آسا ، گور هفت جد و آباد تو و آسا .
دارم میرم پیش عشقم توام هی زر زر زنگ نزنی فازمونو بپرونی ، اذّت زیاد .
- هر گوری میری برو ولی با این کارات این عروسی سر نگیره خودتو زنده به گور میکنم نازنین .
+ بکش کنار باد بیاد پیری .
از خونه خارج شدم و در رو پشت سرم محکم کوبیدم بهم .
سوار تاکسی شدم و آدرس عمارت رو دادم .
جلوی در عمارت رسیدم ، تا خواستم زنگ رو فشار بدم یکی از نگهبان ها مانعم شد و گفت که آقا منتظرم هستن .
با خوشحالی کیفم رو روی شونم جابجا کردم و به سمت ورودی عمارت راه افتادم .
وارد سالن شدم که دیدم با همون تیپ جذاب همیشگیش روی صندلی نشسته و داره پیپ میکشه .
کیفم رو روی مبل انداختم و مقابلش ایستادم .
- مرد ناشناس:کجا بودی، بهت گفته بودم زودتر از این بیای کارت دارم پس چرا دیر کردی؟
romangram.com | @romangram_com